کردیم یک جلسه ای در مدرسه فیضیه گرفته شود، در آن جلسه اول بنا بود بعضی از فضلا منبر بروند که گو یا رای آنها را زدند،در نتیجه آقای حسین نوری و آقای مشکینی و من منبر رفتیم. تا آن موقع من مدرس بودم و در حوزه کسی مرا به عنوان منبری نمی شناخت، جمعیت زیادی هم جمع شده بودند و در تایید صلوات میفرستادند، پشت بام مدرسه فیضیه هم از نیروهای شهربانی پر شده بود، اسلحه های خود را طوری گرفته بودند مثل اینکه میخواستند الان ما را به رگبار ببندند،آنها با این کارها میخواستند رعب و وحشت ایجاد کنند. ابتدا آقای نوری یک منبر کوتاه رفت؛ آقای مشکینی هم یک منبر عربی، فارسی و ترکی رفت، چون در حوزه قضیه ترک و فارس مطرح شده بود و فارسها به آقای شریعتمداری اعتراض میکردند که شما کوتاهی میکنید و تقریبا داشت جنگ ترک و فارس شروع میشد، ظاهرا آقای کروبی و بعضی دیگر در اعتراض به آقای شریعتمداری نقش داشتند و در حوزه عکس العمل پیدا کرده بود، آقای مشکینی میخواست در این اثنا جنگ ترک و فارس راه نیفتد و یک ارتباطی بین افراد ایجاد نماید و دفاعی هم از آقای شریعتمداری شده باشد؛ بالاخره آقای مشکینی هم یک منبر این جوری رفت. بعد من رفتم منبر و خطبه امام حسین (ع) در تحف العقول را خواندم، گفتم من منبری نیستم اما به عنوان وظیفه این خطبه را برای شما میخوانم، آن وقت به مناسبت مضامین خطبه راجع به امر به معروف و نهی از منکر صحبت کردم و گفتم: " حوزه علمیه قم که روح الله در آن نباشد روح ندارد، اکنون حوزه یک پیکر بی روح است، روح خدا باید در حوزه باشد، چرا ساکت نشسته اید، خمینی باید برگردد!" جمعیت هم صلوات میفرستادند؛ بعد گفتم: " وظیفه همه است که ساکت نمانند، "مجاری الامور بید العلماء بالله الامناء علی حرامه و حلاله " و شما وظیفه خود را ترک کرده اید و برای همین است که شکست میخورید". خلاصه منبر را تمام کردم و آمدم پایین، جمعیت اطراف مرا گرفت و از طریق کتابخانه مدرسه فیضیه مرا فراری دادند؛ چند شب هم به منزل نرفتم تا بعدا آبها از آسیاب افتاد. البته آن وقت مرا نگرفتند ولی این منبر جزو پرونده من شد و بعدا که مرا بازداشت کردند از انگیزه تشکیل این جلسه و مطالب آن سخنرانی بازجویی میکردند.