من هرز میرود بروم آبیاری بکنم ؟ من گفتم حالا یک جوری که کسی نفهمد برو باغت را آب بده و برگرد. تمام مغازه ها بسته بودند، مسجد بازار با پشت بامش پر از جمعیت میشد، ما شام و ناهارمان را همان جا میخوردیم، چند حلب خرما میخریدیم با نان و پنیر و چیزهای ساده و همان جا میخوردیم، بعضی ها میرفتند منزل چیزی میخوردند و برمی گشتند؛ سرو صدای این تحصن در اصفهان و خمینی شهر (سده) و سایر شهرستانهای اطراف پیچید تا جایی که استاندار اصفهان به تعبیر خودشان گفته بود تحصن نجف آباد استان اصفهان را آلوده کرده است. رئیس شهربانی به طور پنهانی و سری میگفت ما را تحت فشار گذاشته اند که این قضیه را تمام کنیم، بعد گفت در استانداری اصفهان کمیسیون امنیت تشکیل دادند و همه نظرشان این بود که بایستی فلانی را بازداشت کرد، بعد میگفت من گفتم: من این قدر به متانت فلانی عقیده مندم که اگر بخواهد خونریزی هم بشود خود ایشان جلوی خونریزی را میگیرد، اما اگر بخواهید او را بازداشت کنید اقلا صد نفر کشته میشوند، من این کار را نمی کنم من از ریاست شهربانی استعفا میدهم و بعد شما هر کاری که میخواهید بکنید. این را به من گفت، من تحقیق کردم دیدم راست میگفته، آدم خوبی بود، فامیلی او " کشمیری " بود، درجه او سرگرد و اهل شیراز بود. در مسجد صحبت میشد بعضی ها میگفتند برویم محله بهاییها را آتش بزنیم، من گفتم این کار انحرافی است، الان اگر یک چنین کاری بکنید بهانه پیدا میکنند میآیند همه را بازداشت میکنند،ما باید کاری بکنیم که خون از دماغ کسی ریخته نشود، کتک کاری و دعوا و جنگ نشود، فقط حرفمان این است که چرا به حریم مرجعیت و روحانیت حمله شده ؟ و بالاخره با آقای شریعتمداری تماس گرفتیم، من به وسیله فرستادن آقای احمد آقا دری از نجف آباد جریان را به ایشان اطلاع دادم و چون خانه ایشان هم محاصره و کنترل بود و افراد را تفتیش میکردند ایشان نامه ای را زیر کتابی صحافی کرده فرستاده بودند بدین مضمون که ما داریم با رژیم صحبت میکنیم و قول مساعد دادند که متعرض مراجع نشوند، شما مردم را دلگرم کنید و به تحصن خاتمه دهید؛ بالاخره ما مردم را در جریان گذاشتیم و گفتیم چون آقایان مراجع از ما خواسته اند فعلا ما تحصن و اعتصابمان را تعطیل میکنیم و اگر خواسته هایمان عملی نشد دوباره از نو تحصن خود را شروع میکنیم و به این شکل پس از هفت روز