صفحه ۲۲۷

من هرز می‎رود بروم آبیاری بکنم ؟ من گفتم حالا یک جوری که کسی نفهمد برو باغت را آب بده و برگرد. تمام مغازه ها بسته بودند، مسجد بازار با پشت بامش پر از جمعیت می‎شد، ما شام و ناهارمان را همان جا می‎خوردیم، چند حلب خرما می‎خریدیم با نان و پنیر و چیزهای ساده و همان جا می‎خوردیم، بعضی ها می‎رفتند منزل چیزی می‎خوردند و برمی گشتند؛ سرو صدای این تحصن در اصفهان و خمینی شهر (سده) و سایر شهرستانهای اطراف پیچید تا جایی که استاندار اصفهان به تعبیر خودشان گفته بود تحصن نجف آباد استان اصفهان را آلوده کرده است. رئیس شهربانی به طور پنهانی و سری می‎گفت ما را تحت فشار گذاشته اند که این قضیه را تمام کنیم، بعد گفت در استانداری اصفهان کمیسیون امنیت تشکیل دادند و همه نظرشان این بود که بایستی فلانی را بازداشت کرد، بعد می‎گفت من گفتم: من این قدر به متانت فلانی عقیده مندم که اگر بخواهد خونریزی هم بشود خود ایشان جلوی خونریزی را می‎گیرد، اما اگر بخواهید او را بازداشت کنید اقلا صد نفر کشته می‎شوند، من این کار را نمی کنم من از ریاست شهربانی استعفا می‎دهم و بعد شما هر کاری که می‎خواهید بکنید. این را به من گفت، من تحقیق کردم دیدم راست می‎گفته، آدم خوبی بود، فامیلی او " کشمیری " بود، درجه او سرگرد و اهل شیراز بود. در مسجد صحبت می‎شد بعضی ها می‎گفتند برویم محله بهاییها را آتش بزنیم، من گفتم این کار انحرافی است، الان اگر یک چنین کاری بکنید بهانه پیدا می‎کنند می‎آیند همه را بازداشت می‎کنند،ما باید کاری بکنیم که خون از دماغ کسی ریخته نشود، کتک کاری و دعوا و جنگ نشود، فقط حرفمان این است که چرا به حریم مرجعیت و روحانیت حمله شده ؟ و بالاخره با آقای شریعتمداری تماس گرفتیم، من به وسیله فرستادن آقای احمد آقا دری از نجف آباد جریان را به ایشان اطلاع دادم و چون خانه ایشان هم محاصره و کنترل بود و افراد را تفتیش می‎کردند ایشان نامه ای را زیر کتابی صحافی کرده فرستاده بودند بدین مضمون که ما داریم با رژیم صحبت می‎کنیم و قول مساعد دادند که متعرض مراجع نشوند، شما مردم را دلگرم کنید و به تحصن خاتمه دهید؛ بالاخره ما مردم را در جریان گذاشتیم و گفتیم چون آقایان مراجع از ما خواسته اند فعلا ما تحصن و اعتصابمان را تعطیل می‎کنیم و اگر خواسته هایمان عملی نشد دوباره از نو تحصن خود را شروع می‎کنیم و به این شکل پس از هفت روز

ناوبری کتاب