موافق بود؛ آقای فلسفی در آن ماه رمضان شروع کرد علیه بهاییها صحبت کردن، صحبت آقای فلسفی در آن سال خیلی گل کرد و مردم همه اطراف رادیوها جمع میشدند صحبتهای آقای فلسفی را گوش کنند، بعد یکدفعه دولت به دستور شاه جلوی سخنرانی آقای فلسفی را گرفت؛ در همان زمان مشخص بود که مشوق آقای فلسفی آیت الله بروجردی است و مخالفت شاه با پخش سخنرانی آقای فلسفی مخالفت شاه با آیت الله بروجردی تلقی میشد. در همان ایام من برای نماز و تبلیغ دینی میرفتم به نجف آباد چون نجف آباد بهایی زیاد داشت، من از آیت الله بروجردی راجع به معاشرت و خرید و فروش و معامله با بهاییها سئوالی کردم و ایشان در جواب مرقوم فرمودند: "بسمه تعالی، لازم است مسلمین با این فرقه معاشرت و مخالطه و معامله را ترک کنند، فقط از مسلمین تقاضا دارم آرامش و حفظ انتظام را از دست ندهند، حسین الطباطبائی "؛بعد برای اینکه این نوشته اثر عمیقتری در میان مردم بگذارد آقای حاج انصاری را از قم دعوت کردیم که بیایند نجف آباد چند جلسه صحبت کنند و مقدمه چینی کنند بعد حکم و نظریه آیت الله بروجردی را برای مردم بخوانند. اعلامیه در سطح شهر پخش شد و تبلیغات زیادی در مساجد و جاهای دیگر انجام گرفت که حاج انصاری برای سخنرانی به نجف آباد میآید و حکم مهمی هم از آیت الله بروجردی به همراه دارد، جمعیت زیادی پای منبر حاج انصاری میآمدند، البته حاج انصاری خودش این حکم را نخواند او منبر رفت و زمینه را فراهم ساخت و آقای حاج شیخ ابوطالب مصطفایی حکم را خواند، با خوانده شدن این حکم جو گسترده ای علیه بهائیت در نجف آباد ایجاد شد. آن وقت کاری که من کردم این بود که تمام طبقات و اصناف نجف آباد را دعوت کردم و همه علیه بهائیت اعلامیه دادند،مثلا نانواها نوشتند ما به بهاییها نان نمی فروشیم، راننده ها امضا کردند که ما دیگر سوارشان نمی کنیم، از همه علمای نجف آباد و افرادی که با صنفهای مختلف مربوط بودند کمک گرفتیم، خلاصه کاری کردیم که از نجف آباد تا اصفهان که کرایه ماشین یک تومان بود یک بهایی التماس میکرد پنجاه تومان بدهد و او را نمی بردند،البته همه این نبردنها هم از روی ایمان نبود خیلی ها از دیگران و از جو عمومی جامعه میترسیدند که آنها را سوار کنند؛ بالاخره با این حرکت آنها در نجف آباد متلاشی شدند. پیش از این قضیه، بهاییها در نجف آباد خیلی قدرت داشتند، تاجرهایشان در بازار همه کاره