منشا آشنایی و چگونگی ارتباط با آیت الله کاشانی
س: فرمودید که با آیت الله کاشانی روابطی داشتید و مورد علاقه ایشان بودید، لطفا توضیحات بیشتری راجع به این روابط و منشا آشنایی خود با ایشان بفرمایید.
ج: اولین منشا آشنایی با ایشان این بود که من میخواستم برای معالجه چشم بروم تهران، آقای مطهری که هم حجره من بود و در جریان بود میخواست من را راهنمایی کند، من و آقای مطهری با آیت الله خمینی خیلی مربوط بودیم، جریان چشم درد را با آیت الله خمینی در میان گذاشتیم ایشان فرمودند بروید پیش آقای کاشانی یک توصیه بکند، سلام من را هم به ایشان برسانید، در ضمن توصیه کردند که از اخلاق آقای کاشانی هم استفاده کنید. تعبیر آقای خمینی این بود: "شما بروید پیش آقای کاشانی، هم توصیه میکند و هم از اخلاق ایشان استفاده کنید"معلوم شد که آقای کاشانی و آقای خمینی با هم روابط دارند؛ من و آقای مطهری رفتیم تهران پیش آقای کاشانی گفتیم میخواهیم برویم دکتر، آن روز دکتر معروف برای چشم " پرفسور شمس " بود، ایشان فوری یک نامه نوشت به پرفسور شمس. آغاز آشنایی ما با ایشان از اینجا بود، بعد گهگاهی میرفتیم پیش ایشان، یکبار برای انتخابات نجف آباد رفتیم، گاهی اوقات که میرفتیم مسائل فقهی و علمی مطرح میشد؛ یک وقت یادم هست در دزاشیب "دزاشیب " نام محله ای در شمیران است. منزل فردی به نام آقای گرامی - که ظاهرا از اقوام ایشان بود و گاهی برای اینکه از مسائل سیاسی و رفت و آمدها به دور باشد برای استراحت به آنجا میرفت - در منطقه شمال تهران خدمت ایشان رفتم، اتفاقا تا رسیدم چند نفر دیگر هم بودند یک مساله فقهی مطرح بود، ایشان از من پرسید من نظرم را گفتم، ایشان گفت: دیدید ایشان هم گفت، نگاه کنید ایشان یک بچه طلبه نیست یکی از مجتهدین است؛ اینجا بنا کردند از من تعریف کردن. ایشان گاهی با من بحث علمی هم میکرد و من چون خودمانی حرف میزدم و ایشان هم طبعا آدم خودمانی بود از این جور اخلاق خوشش میآمد. من هر وقت میرفتم تهران سری به ایشان میزدم.