صفحه ۱۵۱

منزل ایشان دیدم دوتا ماشین سواری جلوی منزل ایشان ایستاده است، گفتند آقا می‎خواهد برود روضه، تا ایشان چشمش به من افتاد گفت شما هم بیایید برویم روضه، من نشستم توی ماشین آقای کاشانی، بعد چند نفر دیگر هم سوار شدند، رفتیم در محله آب منگل تهران آنجا در یک خانه ای روضه بود -این در وقتی بود که آقای کاشانی بروبیایی پیدا کرده و رئیس مجلس شده بود- وقتی ما اول کوچه رسیدیم دیدیم شاید دهها هزار نفر جمعیت داخل خیابان و کوچه ها ایستاده اند، همه جا را چراغانی کرده اند که آقای کاشانی می‎خواهد بیاید روضه، آقا را با سلام و صلوات بردند، پلیسها هم اطراف آقا را گرفته بودند و من در لابلای جمعیت عقب ماندم، فکر کردم برگردم شاید به ایشان بربخورد از آن طرف من هم که نمی توانستم خودم را بچسبانم به آقا، بالاخره ایشان را بردند و ما ماندیم، شاید تا آن خانه سیصد متر مانده بود و همه کوچه پر از جمعیت بود، من هم شاید نیم ساعت طول کشید تا خودم را رساندم به آن خانه، وقتی به در خانه رسیدم ایشان که آن بالا روی یک ایوانچه نشسته بود بلند شد و گفت: آقای منتظری، آقای منتظری، تشریف بیاورید. سبک آیت الله کاشانی این بود که از اهل علم هر کس می‎خواهد باشد ولو مریدش هم نبود پیش مردم تجلیل می‎کرد، یک طلبه که یک گوشه می‎دید بلند می‎شد یا الله می‎گفت تجلیل می‎کرد، مردم تا دیدند آقای کاشانی از آن بالا صدا می‎زند راه را باز کردند، آن شب اصلا مجلس روضه شده بود مجلس تجلیل از آقای کاشانی، مداحها و روضه خوانها همه شعر در مدح آیت الله کاشانی می‎خواندند، همان موقع که پهلوی ایشان نشسته بودم دیدم دکتر مظفر بقایی هم آمد و آن طرف آقای کاشانی نشست، من این طرف ایشان نشسته بودم آقای دکتر بقایی هم آن طرف ایشان، بعد یکدفعه دیدیم عکاسها آمدند عکس و فیلم بگیرند، من پیش خودم گفتم اگر این عکس را بگیرند لابد فردا در همه روزنامه ها منعکس می‎شود، و در بیت آیت الله بروجردی مساله درست می‎شود که تو اینجا پیش آقای بروجردی هستی آنجا هم هستی ! تا دیدم دارند مقدمات فیلم و عکس را فراهم می‎کنند گفتم آقا من باید بروم، در مدرسه را شب می‎بندند، ایشان گفتند بنشین آشیخ حسینعلی، گفتم آقا در مدرسه را می‎بندند من تا دیرنشده باید بروم، خلاصه من جلسه را ترک کردم.

ناوبری کتاب