اسرائیل همراه بود و آقای حاج آقا رضا صدر هم در همین جهت فعالیت میکرد، حاج آقا رضا صدر به آقای سید جواد حسنی که اهل نجف آباد بود و طلبه خوب و متدینی هم بود (رحمه الله علیه) گفته بود که بیاید علیه به رسمیت شناختن اسرائیل صحبت کند. ایشان آمده بود در مدرسه فیضیه روی حجرالانقلاب سنگ بزرگی که در صحن مدرسه فیضیه پهلوی حوض وجود داشت و افراد روی آن میایستادند و سخنرانی میکردند. در جریان فدائیان اسلام واعتراض به غصب سرزمین فلسطین ودر تظاهرات و راهپیماییها که از مدرسه فیضیه شروع میشد و در سخنرانیهایی که به مناسبت بزرگداشت پانزده خرداد 1342 معمولا هر سال در مدرسه فیضیه در زیر چتر پلیسی رژیم انجام میشد، چون افراد انقلابی معمولا از این سنگ به عنوان یک کرسی خطابه استفاده میکردند این سنگ به عنوان "حجرالانقلاب " شهرت یافته بود. ایستاده بود و برای جمعیت زیادی از طلبه ها سخنرانی کرده بود و گفته بود الان یهودیها دارند مسلمانان را میکشند و ما ساکت نشسته ایم، از فردا من برای رفتن به فلسطین حرکت میکنم هر کس خواست بیاید اسم نویسی کند، در مدرسه فیضیه دفتر گذاشتند و طلبه ها یکی یکی برای حرکت به فلسطین میآمدند اسم مینوشتند، حالا با چه اسلحه ای ! با چه امکاناتی ! طلبه ای که پانزده قران شهریه دارد! بالاخره تندتند اسم مینوشتند، آن وقت یک جمعیتی را راه انداخته بودند رفته بودند جلوی در خانه آقای بروجردی که مثلا ما میخواهیم برویم فلسطین، آقای بروجردی هم فرموده بودند ان شاء الله اقدام میکنیم و... بالاخره همین سبب شده بود که دولت هم به دست و پا افتاده بود، و آجودان شهربانی کل کشور تیمسار ابوالقاسم ایزدی -برادر آیت الله ایزدی - را فرستاده بودند پیش آقای بروجردی، البته دروغ گفته بودند ولی در ذهن آقای بروجردی القا کرده بودند که ما به رسمیت نشناخته ایم، بالاخره آقای بروجردی متقاعد شدند که جلوی حرکت و سرو صدای طلاب را بگیرند، با آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری و بعضی علمای دیگر جلسه تشکیل دادند و جلوی حرکت طلاب را گرفتند. این قضیه گذشت تا اینکه یک دفعه آقای سید جواد حسنی به من گفت ما خیلی وضعمان از نظر مالی بد است، اگر میشد آقای بروجردی یک جای تبلیغی مرا میفرستاد خوب بود، حاج محمد حسین هم به من گفته بود اگر کسانی میخواهند به تبلیغ بروند معرفی کنید، من گفتم آسید جواد حسنی هست و خیلی طلبه خوب و متدینی است، اسمش را نوشتیم که بفرستندش به