و گفت: "حاج محمدحسین، آقای خمینی از مشهد یک نامه ای نوشته بودند آن نامه را بیاورید ما جواب بدهیم، یادتان باشد" تا این حرف را زد من همه چیز را فهمیدم؛ اینکه آقای بروجردی فرمودند تعجب است که عقلای قم با این وضع از اینها حمایت میکردند نظرشان به آقای خمینی بود. من فوری نامه نوشتم -آن روز تلفن نبود، یعنی ما نداشتیم - به آقای مطهری که فریمان بود، به این مضمون که من پیش آقای بروجردی بودم و یک چنین مسائلی مطرح شد و ذهن آقای بروجردی را نسبت به آقای خمینی مکدر کرده اند شما این قضیه را به آقای خمینی که الان در مشهد است بگویید تا در جریان باشد چه میگذرد، و آقای مطهری هم ماجرا را به ایشان رسانده بود؛ این قضیه گذشت ولی من هنوز باورم نمی شد که آقای بروجردی واقعا در ذهنش رفته باشد که این دونفر علی رغم نظر ایشان نواب را تایید میکرده اند و از دست آنان ناراحت باشد.
رفتن شهید مطهری به تهران
آقای مطهری ناچار شد برود تهران، بیشتر به جهت مخارج زندگی، چون واقعا از جهت زندگی بر ما سخت میگذشت، ایشان میگفت بنا نیست همیشه ما با فقر زندگی کنیم؛ به من گفت بروم به آقای بروجردی قضیه رفتنش را بگویم، و از طرف ایشان خداحافظی کنم؛ میگفت اگر خودم برای خداحافظی پیش آقای بروجردی بروم ممکن است بگویند چرا و بی اعتنایی شود، بعد یک نامه نوشتند خدمت ایشان هم به عنوان عذرخواهی و هم تقدیر و تشکر از زحمات ایشان که در این مدت از شما استفاده کردیم و...، این نامه را نوشته بود و گفت شما این نامه را به آقای بروجردی بدهید؛ روز پانزده شعبان بود آقای بروجردی نشسته بود و جمعیت زیادی هم اطراف ایشان بودند من رفتم خدمت ایشان و گفتم آقای مطهری این نامه را دادند خدمت شما و خداحافظی هم کردند، آقای بروجردی نامه را نگرفت؛ گفتم: بالاخره ایشان...، ایشان گفته...، با ناراحتی نامه را کنار زد، من پیش دیگران خجالت زده شدم. آقای حاج میرزا ابوالحسن به من گفت: مگر نمی دانی به آقای بروجردی گفته شده که آقای مطهری و آقای خمینی هستند که فدائیان و نواب را علیه شما تحریک میکردند،