صفحه ۱۴۱

به هم خورده بود، کارها به دست بچه ها افتاده بود، آقای بروجردی تحقیر می‎شد، یعنی قداست ایشان و علما شکسته می‎شد و حرف ایشان زمین می‎خورد، و در صورت شکسته شدن ایشان دیگر چیزی باقی نمی ماند، حکومت هم آن چهارنفر را می‎گرفت می‎برد اعدام می‎کرد، واقعا آن وقت این جور شده بود، ما در عین حالی که طرفدار نواب بودیم از بی نظمی و به هم ریختگی حوزه هم رنج می‎بردیم، دیگر هیچ کس حرف هیچ کس را گوش نمی داد، آقای نواب که راه می‎افتاد هزار تا هزار و پانصد بچه طلبه دنبالش در خیابان راه می‎افتادند، دیگر کسی به آقای بروجردی اعتنا نداشت به آقای خمینی و دیگران کسی اعتنا نداشت، ضمنا آیت الله بروجردی مایل نبود دولت در این مساله دخالت کند. به نظر می‎آمد اگر آقای نواب و دیگران می‎آمدند جلساتی تشکیل می‎دادند و عقلای قم را با خود همراه می‎کردند و با آقای بروجردی تفاهم می‎کردند شاید بهتر نتیجه گرفته می‎شد، بالاخره کار به جایی رسید که یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء که طرفداران مرحوم نواب آمدند در مدرسه فیضیه شعار بدهند آقایان تعقیبشان کردند و آنها رفتند تهران.

س: طلبه ها تعقیبشان کردند یا شهربانی ؟

ج: نه، طلبه ها نگذاشتند شهربانی دخالت کند، امثال آقای ربانی شیرازی و آقای آشیخ علی لر و آقای حاج شیخ اسماعیل ملایری بودند.

س: مرکزشان در آن زمان قم بود؟

ج: البته شخص مرحوم نواب صفوی بیشتر در تهران بود، گاهی به قم می‎آمد، اما تعدادی از طرفداران آنها در قم بودند، صحن مدرسه فیضیه در کنترل آنها بود؛ البته اگر آقای بروجردی به شهربانی می‎گفت آنها گوش می‎کردند ولی آقای بروجردی نگذاشت کار به آنجا برسد.

س: بعضی نظرشان این است که آیت الله بروجردی و بعضی اطرافیان ایشان در آن شرایط برای مقابله با کمونیستها نظرشان بر حفظ سلطنت بوده، آیا این نظریه درست است ؟

ناوبری کتاب