به هم خورده بود، کارها به دست بچه ها افتاده بود، آقای بروجردی تحقیر میشد، یعنی قداست ایشان و علما شکسته میشد و حرف ایشان زمین میخورد، و در صورت شکسته شدن ایشان دیگر چیزی باقی نمی ماند، حکومت هم آن چهارنفر را میگرفت میبرد اعدام میکرد، واقعا آن وقت این جور شده بود، ما در عین حالی که طرفدار نواب بودیم از بی نظمی و به هم ریختگی حوزه هم رنج میبردیم، دیگر هیچ کس حرف هیچ کس را گوش نمی داد، آقای نواب که راه میافتاد هزار تا هزار و پانصد بچه طلبه دنبالش در خیابان راه میافتادند، دیگر کسی به آقای بروجردی اعتنا نداشت به آقای خمینی و دیگران کسی اعتنا نداشت، ضمنا آیت الله بروجردی مایل نبود دولت در این مساله دخالت کند. به نظر میآمد اگر آقای نواب و دیگران میآمدند جلساتی تشکیل میدادند و عقلای قم را با خود همراه میکردند و با آقای بروجردی تفاهم میکردند شاید بهتر نتیجه گرفته میشد، بالاخره کار به جایی رسید که یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء که طرفداران مرحوم نواب آمدند در مدرسه فیضیه شعار بدهند آقایان تعقیبشان کردند و آنها رفتند تهران.
س: طلبه ها تعقیبشان کردند یا شهربانی ؟
ج: نه، طلبه ها نگذاشتند شهربانی دخالت کند، امثال آقای ربانی شیرازی و آقای آشیخ علی لر و آقای حاج شیخ اسماعیل ملایری بودند.
س: مرکزشان در آن زمان قم بود؟
ج: البته شخص مرحوم نواب صفوی بیشتر در تهران بود، گاهی به قم میآمد، اما تعدادی از طرفداران آنها در قم بودند، صحن مدرسه فیضیه در کنترل آنها بود؛ البته اگر آقای بروجردی به شهربانی میگفت آنها گوش میکردند ولی آقای بروجردی نگذاشت کار به آنجا برسد.
س: بعضی نظرشان این است که آیت الله بروجردی و بعضی اطرافیان ایشان در آن شرایط برای مقابله با کمونیستها نظرشان بر حفظ سلطنت بوده، آیا این نظریه درست است ؟