صفحه ۱۱۹

صلات الجمعه و المسافر" یا مثلا مساله "اجتماع امر و نهی " را یادم هست خیلی طول کشید ایشان روز اول مبنای خودش را گفت بعد جوانب مساله را مورد بحث قرار داد، بعد که تمام شد و رفت سراغ مساله بعدی من یک پنج شنبه و جمعه به خودم فشار آوردم مطالب را جمع و جور کردم و نوشتم، سبک نوشتن من به این شکل بود. ایشان هم پیش افراد گاهی از نوشته های من تعریف می‎کرد، بعد صحبت چاپ آن شد، من که پول نداشتم کسی هم آن وقتها نبود که با سرمایه خودش این قبیل کتابها را چاپ کند، الان شما می‎بینید که مطبوعات و چاپ کتابها این قدر زیاد رونق پیدا کرده،آن وقت به این شکل نبود، چاپ کتاب بانی می‎خواست، تا اینکه آقای حاج آقا مهدی حائری تهرانی که سرمایه مختصری داشتند و با علامه طباطبایی در چاپ کتاب همکاری می‎کردند گفتند ما یک مقدار از هزینه آن را تامین می‎کنیم، من هم نیم دانگ خانه در نجف آباد داشتم فروخته بودم پولش دستم بود، بالاخره بنا شد در هزار نسخه "نهایه الاصول " را چاپ کنیم، مقداری از سرمایه اش مال من بود مقداری از علامه طباطبایی مقداری هم از آقای حائری، کتاب را برای چاپ دادیم به چاپخانه آقای برقعی، بعد بعضی می‎گفتند که ایشان در ابتدای آن چند کلمه تقریظ بنویسند، ایشان خودشان فرمودند: "فرد موجهی نظیر آقای گلپایگانی در این زمینه چیزی از من بپرسد و من در جواب او چیزی در تایید این کتاب بنویسم و..."، من گفتم اصلا تقریظ نمی خواهد چون اگر نوشته خوب باشد جای خودش را باز می‎کند و اگر خوب نباشد تقریظ هم فایده ای ندارد، ایشان خوشحال شدند که من گفتم تقریظ نمی خواهد، و جزوه به جزوه که چاپ می‎شد می‎آوردم ایشان می‎خواندند، خوشحال بودند که اولین کتابشان چاپ می‎شود، البته ایشان کتابهای دیگری هم داشتند ولی گو یا مایل نبودند که آنها را به چاپ برسانند. حالا چاپ این کتاب هم داستانی دارد، و آن اینکه در وسطهای کار یک وقت دیدیم آقای حاج آقا محمد مقدس متوفای سال 1378 ه. ق، مدفون در تکیه مقدس تخت فولاد اصفهان. -که از علمای اصفهان و وکیل آقای بروجردی بود و در ایام تحصیلی می‎آمد به قم و در درس آقای بروجردی شرکت می‎کرد و با ما هم رفیق بود- آمد در چاپخانه برقعی من را پیدا کرد و گفت آقای بروجردی می‎رفتند برای درس، جلوی مسجد عشقعلی درشکه اش را نگه

ناوبری کتاب