احتجاج کند، حکومت از دست او گرفته شود؛ لذا از عمر نظرخواهی میکند.
(فما الرأی ؟) (نظر تو چیست ؟) (فقال عمر: الرأی أن تأمر بقتله ) (پس عمر گفت: به نظر من باید دستور دهی تا او را بکشند.) (قال: فمن یقتله ؟) (ابوبکر گفت: چه کسی [می تواند] او را بکشد؟) (قال: خالد بن الولید) (عمر گفت: خالد بن ولید!) عمر میدانست خالد بن ولید فردی است جسور و نسبت به امیرالمؤمنین (ع) کینه دارد، فلذا او را پیشنهاد کرد.
(فبعثا الی خالد بن الولید فأتاهما) (پس ابوبکر و عمر شخصی را نزد خالد بن ولید فرستادند و او هم به حضور آن دو نفر رسید.)
(فقالا له: نرید أن نحملک علی أمر عظیم ) (پس آن دو نفر گفتند: اراده کرده ایم که تو را به کار بزرگی وادار کنیم.) (قال: احملانی علی ما شئتما و لو علی قتل علی بن أبی طالب !) (خالد بن ولید به آن دو نفر گفت: مرا بر هر آنچه میخواهید وادارید، اگر چه آن کار، کشتن علی بن ابی طالب باشد!)