صفحه ۲۸

نکردید" غمگین و ناامید به ایران بازگشت و در گوشه شهر مداین منزوی شد؛ و ابوذر تنها و بیکار.

در اینجا حرکتی دیگر باید، تا پیام اسلام راستین را چون پیامبر به گوش مردم بازبخواند و حقوق از دست رفته را باز ستاند. فاطمه با دلی آکنده از اندوه و روحی سرشار از عظمت و بار گرانی از مسئولیت، پیام پیامبر را دگربار نه تنها به گوش مردم مدینه که به گوش تاریخ، باز می‎خواند، و گفتار آغازین و آتشین خود را در راه بازپس گیری فدک به فضای تاریخ می‎پیچاند.

فدک مزرعه کوچکی بود، و اگر بزرگ هم بود در پیش چشم فاطمه کوچکتر از آن بود که بخواهد با غاصبان بر سر آن به کشمکش بپردازد،امام موسی بن جعفر7 در روایتی "فدک" را سمبل جهان اسلام دانسته و می‎فرماید: (حد اول آن "عدن" و حد دوم آن "سمرقند" و حد سوم آن "آفریقا" و حد چهارم آن ساحل دریا در کنار جزیره ها و "ارمنستان".) به نقل از کتاب ولایة الفقیه، آیت الله العظمی حسینعلی منتظری، ج 3، ص 332. بنابراین طلب کردن فدک چیزی غیر از طلب خلافت نبود، و ربودن فدک چیزی جز ربودن خلافت نبود. فاطمه با همه وجود خویش دریافته بود که درخواست فدک از طرف او سبب بازگشتن آن زمین به او نمی شود؛ البته او هم خواستار نخلستانی نبود، وی ارث دیگری را خواستار بود و مطالبه می‎کرد: ارثی که در آن عزت نفس بود، در آن اصالت حق بود، در آن میوه شیرین رسالت بود و در آن امتداد راه پدرش بود... این، آن ارثی بود که فاطمه به فضای مسجد آمد تا آن را بازخواست کند. بنگرید: سلیمان کتانی، فاطمه زهرا زهی در نیام، ص 207. ولی دخت پیامبر نیک می‎داند که کار به غصب فدک تمام نمی شود، بلکه اینان آمده اند تا واسطه انتقال قدرت از بنی هاشم به بنی امیه شوند و اسلام امامت را به اسلام سلطنت و امت را به امپراطور تبدیل سازند، تا خورشید تابناک "لیقوم الناس بالقسط" به افول گراید و به جای "شجره طیبه" "شجره ملعونه" و خشونت بروید.

فاطمه این آموزگار بزرگ تاریخ که سلاحی جز زبان ندارد و از لحاظ جسمی پس از مرگ پیامبر و سکوت علی فاقد تاب و توان گشته است، بنای سخن را آغاز می‎کند. نه یک جا و یک زمان که در هر جا و هر زمان؛ گاهی دست بچه هایش را می‎گیرد و به خانه این و آن می‎رود و گفته های پیامبر را به یادشان می‎آورد و این حدیث پیامبر را

ناوبری کتاب