نکردید" غمگین و ناامید به ایران بازگشت و در گوشه شهر مداین منزوی شد؛ و ابوذر تنها و بیکار.
در اینجا حرکتی دیگر باید، تا پیام اسلام راستین را چون پیامبر به گوش مردم بازبخواند و حقوق از دست رفته را باز ستاند. فاطمه با دلی آکنده از اندوه و روحی سرشار از عظمت و بار گرانی از مسئولیت، پیام پیامبر را دگربار نه تنها به گوش مردم مدینه که به گوش تاریخ، باز میخواند، و گفتار آغازین و آتشین خود را در راه بازپس گیری فدک به فضای تاریخ میپیچاند.
فدک مزرعه کوچکی بود، و اگر بزرگ هم بود در پیش چشم فاطمه کوچکتر از آن بود که بخواهد با غاصبان بر سر آن به کشمکش بپردازد،امام موسی بن جعفر7 در روایتی "فدک" را سمبل جهان اسلام دانسته و میفرماید: (حد اول آن "عدن" و حد دوم آن "سمرقند" و حد سوم آن "آفریقا" و حد چهارم آن ساحل دریا در کنار جزیره ها و "ارمنستان".) به نقل از کتاب ولایة الفقیه، آیت الله العظمی حسینعلی منتظری، ج 3، ص 332. بنابراین طلب کردن فدک چیزی غیر از طلب خلافت نبود، و ربودن فدک چیزی جز ربودن خلافت نبود. فاطمه با همه وجود خویش دریافته بود که درخواست فدک از طرف او سبب بازگشتن آن زمین به او نمی شود؛ البته او هم خواستار نخلستانی نبود، وی ارث دیگری را خواستار بود و مطالبه میکرد: ارثی که در آن عزت نفس بود، در آن اصالت حق بود، در آن میوه شیرین رسالت بود و در آن امتداد راه پدرش بود... این، آن ارثی بود که فاطمه به فضای مسجد آمد تا آن را بازخواست کند. بنگرید: سلیمان کتانی، فاطمه زهرا زهی در نیام، ص 207. ولی دخت پیامبر نیک میداند که کار به غصب فدک تمام نمی شود، بلکه اینان آمده اند تا واسطه انتقال قدرت از بنی هاشم به بنی امیه شوند و اسلام امامت را به اسلام سلطنت و امت را به امپراطور تبدیل سازند، تا خورشید تابناک "لیقوم الناس بالقسط" به افول گراید و به جای "شجره طیبه" "شجره ملعونه" و خشونت بروید.
فاطمه این آموزگار بزرگ تاریخ که سلاحی جز زبان ندارد و از لحاظ جسمی پس از مرگ پیامبر و سکوت علی فاقد تاب و توان گشته است، بنای سخن را آغاز میکند. نه یک جا و یک زمان که در هر جا و هر زمان؛ گاهی دست بچه هایش را میگیرد و به خانه این و آن میرود و گفته های پیامبر را به یادشان میآورد و این حدیث پیامبر را