من را به ایشان سپرده بود که مثلا از من مواظبت کند، ایشان بعد از مباحثه میرفت به سراغ نماز جماعت و عبادتش و کارها را میگذاشت بر عهده من، من باید غذا بپزم، جارو کنم، کارهای دیگر حجره را انجام بدهم، این گونه کارها را به من تحمیل میکرد، اینها را میگویم که بچه طلبه ها مواظب حقوق هم حجره ایهای خود باشند، ایشان گاهی با من دعوا هم میکرد شاید سیلی هم به من میزد تا جایی که من خیلی دلگیر شده از اصل طلبگی هم سیر میشدم، بعد تصادفا یک جوری شد که ایشان را بردند سربازی، من دیگر از این جهت راحت شدم؛ منظور اینکه من گرفتاری این جوری هم داشتم، مربی باید همیشه روحیات و افکار طرف را ملاحظه کند و به خاطر اینکه کوچکتر است کارها را به او تحمیل نکند.
عزرائیل هنگام قبض روح
در حدیثی آمده که حضرت ابراهیم خلیل (ع) به عزرائیل گفت: دوست دارم تو را آن گونه که هنگام قبض روح مؤمن میآیی ببینم، عزرائیل گفت: رویت را بگردان، وقتی حضرت ابراهیم او را دید مانند یک جوان زیبای نورانی بود، حضرت ابراهیم گفت: اگر مؤمن جز روی تو را نبیند برای راحتی و آسایش او کافی است؛ سپس گفت: میخواهم تو را با صفتی که برای قبض روح کافر میآیی ببینم، عزرائیل گفت: دوباره رویت را بگردان، و پس از آن وقتی به او نگاه کرد او را با یک قیافه سیاه ترسناک همچون شب تاریک در حالی که آتش و دود از دهان و بینی او بیرون میآمد مشاهده کرد؛ حضرت ابراهیم (ع) از وحشت افتاد و غش کرد؛ وقتی به هوش آمد گفت: اگر کافر را هول و