صفحه ۶۴

من را به ایشان سپرده بود که مثلا از من مواظبت کند، ایشان بعد از مباحثه می‎رفت به سراغ نماز جماعت و عبادتش و کارها را می‎گذاشت بر عهده من، من باید غذا بپزم، جارو کنم، کارهای دیگر حجره را انجام بدهم، این گونه کارها را به من تحمیل می‎کرد، اینها را می‎گویم که بچه طلبه ها مواظب حقوق هم حجره ایهای خود باشند، ایشان گاهی با من دعوا هم می‎کرد شاید سیلی هم به من می‎زد تا جایی که من خیلی دلگیر شده از اصل طلبگی هم سیر می‎شدم، بعد تصادفا یک جوری شد که ایشان را بردند سربازی، من دیگر از این جهت راحت شدم؛ منظور اینکه من گرفتاری این جوری هم داشتم، مربی باید همیشه روحیات و افکار طرف را ملاحظه کند و به خاطر اینکه کوچکتر است کارها را به او تحمیل نکند.

عزرائیل هنگام قبض روح

در حدیثی آمده که حضرت ابراهیم خلیل (ع) به عزرائیل گفت: دوست دارم تو را آن گونه که هنگام قبض روح مؤمن می‎آیی ببینم، عزرائیل گفت: رویت را بگردان، وقتی حضرت ابراهیم او را دید مانند یک جوان زیبای نورانی بود، حضرت ابراهیم گفت: اگر مؤمن جز روی تو را نبیند برای راحتی و آسایش او کافی است؛ سپس گفت: می‎خواهم تو را با صفتی که برای قبض روح کافر می‎آیی ببینم، عزرائیل گفت: دوباره رویت را بگردان، و پس از آن وقتی به او نگاه کرد او را با یک قیافه سیاه ترسناک همچون شب تاریک در حالی که آتش و دود از دهان و بینی او بیرون می‎آمد مشاهده کرد؛ حضرت ابراهیم (ع) از وحشت افتاد و غش کرد؛ وقتی به هوش آمد گفت: اگر کافر را هول و

ناوبری کتاب