صفحه ۴۹

بود، ازغندی بود، گفتند: آقای منتظری شما حق نداری به عقب نگاه کنی، بعد به آقای آذری گفتند جریان را تعریف کن، گفت: بله یک جلسه ای بوده افرادش یازده نفر به این اسامی بودند و ایشان هم جزو این جلسه بود و اساسنامه هم برای این جلسه بود و...، بعد به من گفتند: شما ایشان را می‎شناسی، من هم فوری برگشتم به پشت سرم نگاه کردم، با عتاب و تندی گفتند: چرا نگاه کردی ؟ گفتم: آخه تا من کسی را نبینم نمی شناسم، گفتند: مگر از صدایش نشناختی ؟ گفتم: اتفاقا حدس زدم فرد دیگری باشد!، بالاخره گفتم: بله ایشان آقای آذری هستند، ایشان از فضلای حوزه علمیه قم هستند و حافظ قرآنند، گفت: فرمایشات ایشان را قبول داری ؟ گفتم: یک قسمت از آن را بله یک قسمت را نه، گفت: یعنی ایشان دروغ می‎گوید؟ گفتم: البته ایشان معصوم نیست، آدم خوبی است ولی معصوم نیست، ما جلسه داشتیم ولی برای اصلاح حوزه و کتابهای حوزه بوده است، اما این اساسنامه که ایشان می‎گوید من اصلا خبر ندارم، گفتند: چطور در جلسه بوده ای و خبر نداری ؟ گفتم: بالاخره خبر ندارم؛ آقای آذری وقتی دید من اصل جلسه را قبول کردم و اساسنامه را قبول نکردم گفت: بله همه اساسنامه در جلسه خوانده نشد، یکی دو ماده اش یکی دو ساعت خوانده شد و رفقا گاهی در جلسه نبودند گاهی دیر می‎آمدند، ممکن است آن وقت که این را می‎خواندیم ایشان غایب بوده یا هنوز نیامده بود، اساسنامه در جلسه خوانده شده اما در وقتی که خوانده شد ایشان هم بوده یا نه، من این را نمی توانم بگویم ! در اینجا ازغندی

ناوبری کتاب