صفحه ۲۹۵

از آیت الله العظمی تا مروج الاحکام !

یک بار آقای ربانی شیرازی، آقای ربانی املشی، آقای ابراهیم امینی، آقای سید محمدرضا سعیدی و آقای هاشمی رفسنجانی آمدند نجف آباد، احمد ما هم کوچک بود، محمد پسر آقای سعیدی هم بود، اینها آمده بودند با هم برویم تفریح - این هم یک سفر یادگاری است - من آقای حاج مهدی حجتی را که یک ماشین جیپ داشت دیدم و بنا شد با جیپ ایشان برویم کوهرنگ، گوشت و خربزه و وسایل دیگر تهیه کردیم برای یک سفر سه چهار روزه، از نجف آباد حرکت کردیم؛ تا دوسه روز اول که گوشت و کباب و خربزه بود آقای هاشمی می‎گفت: حضرت آیت الله العظمی منتظری، بعد که گوشتها تمام شد و افتادیم به نان و پنیر خوردن می‎گفت: نه حالا دیگر ایشان آیت الله نیست حجه الاسلام والمسلمین است ! آخر سفر که همه چیز ته کشیده بود می‎گفت: حالا تا به نجف آباد برسیم، می‎رسید به مروج الاحکام !

در آن سفر ما رفتیم کوهرنگ و از راه شهرکرد برگشتیم و در زیر پل زمانخان هم آقای هاشمی شنای مفصلی کرد؛ یک سفر سه چهار روزه خیلی باصفایی بود. الان از آن چند نفر آقای سعیدی، آقای ربانی شیرازی و آقای ربانی املشی مرحوم شده اند، من و آقای هاشمی و آقای امینی زنده هستیم، خداوند گذشتگان را بیامرزد و عاقبت ما را هم ختم به خیر کند.

گریه ائمه از خوف خدا

این که در دعاها زیاد بر می‎خوریم که ائمه (ع) دائما از خوف خدا

ناوبری کتاب