صفحه ۲۸۳

جهنم کشیده شده است. جهنم همان باطن دنیاست؛ در خلال همه شئون دنیا یک خط خدایی هست که انسان باید از روی آن برود، این خط خدایی در قیامت مجسمه اش همان پل صراط است، در همین دنیا هم راه حق از مو باریک تر است ولی عده ای مثل برق جهنده آن را طی می‎کنند، و عده ای هم لنگ لنگان می‎روند؛ باید از خدا بخواهیم که این راه را به سلامت طی کنیم و در وسط راه در جهنم سقوط نکنیم.

شلاق های سیمی

من در تقویمم یک شعر علیه رضاشاه یادداشت کرده بودم،درزندان قزل قلعه بازجوگفت: این شعر چیه نوشتی ؟ گفتم: از آن خوشم آمد نوشتم، گفت: این جرم است، گفتم: چرا جرم است ؟ گفت: او شاه بوده است، گفتم: او در گذشته شاه بوده الان که شاه نیست؛ بعد از بس جوسازی کرد گفتم تقویم را بده ببینم، تقویم را به دست من داد، من از روی عصبانیت فوری آن صفحه را کندم و ریز ریز کردم و به زمین ریختم، گفتم: اگر اشکال بر سر این نوشته است این دیگر تمام شد! آن روز بازجو که دکتر جوان بود خیلی ناراحت شد، شروع کرد با شلاق به من زدن، شلاق سیمی بود من هم با یک پیراهن بودم چون هوا گرم بود وقتی که شلاق را می‎زد پیراهن به بدنم می‎چسبید. گفت: این مدرک بود تو پاره کردی، گفتم: دفتر خودم بود و کاغذ خودم، به تو چه که من آن را پاره کردم، رضاخان مرد و رفت، تو الان به خاطر یک شاه مرده در یک شعری که دیگری آن را گفته مرا بازجویی می‎کنی و

ناوبری کتاب