خود نوشت: بعد از خود عمربن خطاب را خلیفه قرار دادم، وقتی به هوش آمد پرسید چه شد؟ کاتب گفت: نوشتم بعد از خود عمربن خطاب را خلیفه قرار دادم، ابوبکر گفت: الله اکبر ترسیدی اگر من در بیهوشی بمیرم مردم اختلاف پیدا کنند؟ گفت: آری، ابوبکر گفت: "جزاک الله خیرا عن الاسلام و اهله" خدا تو را جزای خیر دهد از ناحیه اسلام و اهل اسلام شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 165، کامل ابن اثیر، ج 2، ص 425.. به هرحال خلافت را بعد از خودش به عمر داد.
حاج شیخ احمد حججی
مرحوم حاج شیخ احمد بسیار عالم روشنی بود، روحانیین دیگر در نجف آباد خیلی با مردم سر و کار نداشتند، نمازشان را در مسجد میخواندند و میرفتند، حتی کسی جرات نداشت از آقا یک مساله بپرسد؛ ولی برعکس مرحوم حاج شیخ احمد خانه اش یک سر نجف آباد بود و مسجدش یک سر دیگر، معمولا یک ساعت به غروب راه میافتاد برود مسجد، در بین راه به دکانهای مختلف سر میزد، مردم مساله میپرسیدند، یک کسی مساله ای داشت، کاری داشت، نزاعی و اختلافی داشت میگفت حاج آقا خواهش میکنم تشریف بیاورید، ایشان در همان دکان مساله اش را حل میکرد و جوابش را میداد، وضو یادش میداد، نماز یادش میداد، وجوهاتش را حساب میکرد، اختلافات را حل میکرد..؛ من یادم هست یک زمان پنج شش