صفحه ۲۴۰

خود نوشت: بعد از خود عمربن خطاب را خلیفه قرار دادم، وقتی به هوش آمد پرسید چه شد؟ کاتب گفت: نوشتم بعد از خود عمربن خطاب را خلیفه قرار دادم، ابوبکر گفت: الله اکبر ترسیدی اگر من در بیهوشی بمیرم مردم اختلاف پیدا کنند؟ گفت: آری، ابوبکر گفت: "جزاک الله خیرا عن الاسلام و اهله" خدا تو را جزای خیر دهد از ناحیه اسلام و اهل اسلام شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 165، کامل ابن اثیر، ج 2، ص 425.. به هرحال خلافت را بعد از خودش به عمر داد.

حاج شیخ احمد حججی

مرحوم حاج شیخ احمد بسیار عالم روشنی بود، روحانیین دیگر در نجف آباد خیلی با مردم سر و کار نداشتند، نمازشان را در مسجد می‎خواندند و می‎رفتند، حتی کسی جرات نداشت از آقا یک مساله بپرسد؛ ولی برعکس مرحوم حاج شیخ احمد خانه اش یک سر نجف آباد بود و مسجدش یک سر دیگر، معمولا یک ساعت به غروب راه می‎افتاد برود مسجد، در بین راه به دکانهای مختلف سر می‎زد، مردم مساله می‎پرسیدند، یک کسی مساله ای داشت، کاری داشت، نزاعی و اختلافی داشت می‎گفت حاج آقا خواهش می‎کنم تشریف بیاورید، ایشان در همان دکان مساله اش را حل می‎کرد و جوابش را می‎داد، وضو یادش می‎داد، نماز یادش می‎داد، وجوهاتش را حساب می‎کرد، اختلافات را حل می‎کرد..؛ من یادم هست یک زمان پنج شش

ناوبری کتاب