صفحه ۲۰۶

نیمه های شب حدود ساعت دوازده بود که مرا آوردند کمیته، یک افسر لباسهایم را گرفت، من گفتم: آقا من طلبه هستم می‎خواهم نماز بخوانم، مرا جایی ببر که از این نظر مشکل نداشته باشم، آن افسر یک نگاهی به من کرد و مثل اینکه بخواهد کمکی کرده باشد مرا برد به یک سلول، شخصی در آن سلول بود بیدار شد، من نمی دانستم که این شخص محمدعلی رجایی است، این افسر به او گفت: پاشو برایت مهمان آورده ام، من داخل سلول رفتم و در را بست و رفت؛ ایشان برخاست و خیلی با گرمی و صمیمیت گفت: شما را از کجا آورده اند؟ گفتم: از سقز، گفت: اهل سقزی ؟ گفتم: نه من طلبه قم هستم، گفت: اسم شما چیست ؟ گفتم: منتظری، تا اسم مرا شنید بلند شد و مرا بغل کرد و بوسید و خیلی ابراز محبت کرد، بعد نشستیم به صحبت کردن، شاید دو سه ساعت با هم یواش صحبت می‎کردیم، صبح شد با هم نماز جماعت خواندیم، دستشوییها هم جوری بود که آدم نجس می‎شد؛ گفتم اینجا چرا این طور است، گفت خوب دیگر ما هم گرفتاریم، خیلی آدم متعبدی بود، من تا ساعت ده صبح با ایشان بودم بعد آمدند مرا صدا زدند و از آنجا برای بازجویی بردند به اوین، من همین یک شب را با ایشان بودم. (رحمة الله علیه).

مردمی بودن امام علی (ع)

زاذان که یکی از اصحاب امیرالمؤمنین و ایرانی هم بوده است از حضرت نقل می‎کند: "انه کان یمشی فی الاسواق وحده و هو دال یرشد الضال و یعین الضعیف و یمر بالبیاع و البقال فیفتح علیه القرآن و

ناوبری کتاب