هیچگاه تقاضای عفو نکردم
من روحا از تملق گفتن بدم میآید و هیچ وقت تملق کسی را نگفته ام، از طرف دیگر در دادگاهها برخوردهای تند هم نمی کردم، عموما دفاعیات من به عنوان نصیحت و خیرخواهی بود، من میگفتم: روحانیت خدمتگزار کشور و ملت است و شما دارید با این کارهایتان این نیروی خوب را از دست میدهید؛ من از اسلام و جامعه مسلمین و ملت دفاع میکردم، میگفتم: این روحانیت است که مردم را نگه میدارد، اگر مردم دزدی نکنند اگر خیانت نکنند به خاطر تبلیغات روحانیت است، این کارها که شما میکنید خلاف قانون اساسی است - قانون اساسی آن وقت تکیه گاه بود- قانون اساسی حاصل مشروطیت است، مشروطه معنایش این است که مردم حق اظهارنظر دارند و آنان باید سیاست کشور را تنظیم کنند، انتقاد در کشور باید آزاد باشد، اگر انتقاد آزاد نباشد کسانی که حرف حق میزنند منزوی میشوند و یک عده متملق پیش میآیند؛ از این سنخ حرفها میزدم. هیچ وقت هم خودم را کوچک نکردم و نگفتم مثلا ممنون اعلیحضرت هستم، هیچ وقت تقاضای عفو نکردم، آن قدر به من گفتند که شما یک کلمه تقاضای عفو کنید، من میگفتم من مجرم نیستم که تقاضای عفو کنم؛ چند دفعه خواستند مرا آزاد کنند اصرار داشتند که شما یک کلمه یک