صفحه ۱۵۳

حدود چهل روز در بروجرد ماندم و در درس آقای بروجردی شرکت می‎کردم، ایشان خارج مکاسب محرمه را می‎گفتند، موضوع درس ولایت از قبل جائر بود و تقریبا پنجاه شصت نفر همه ریش سفید از علما در درس ایشان شرکت می‎کردند، یک پیرمردی بود می‎گفت من پانزده سال از آقای بروجردی بزرگترم، می‎گفت من درسهایم را در اصفهان خوانده بودم و برگشتم بروجرد آقای بروجردی سیوطی می‎خواند. آن وقت این پیرمردها می‎آمدند درس آقای بروجردی خیلی به ترتیب می‎نشستند هر کس جایش معین بود، ما که یک بچه طلبه بودیم حق نداشتیم در ردیف علما بنشینیم ما وسط اتاق می‎نشستیم، یک اتاق بزرگ که وسطش ستون بود، این حوزه درس آیت الله بروجردی بود.

آب و هوای کشور ازآن اعلیحضرت !

در بین راه که مرابه مسجد سلیمان برای تبعیدمی بردند ژاندارمها خیلی بدرفتاری می‎کردند، برای نماز هر چه من اصرار کردم پیاده شویم گفتند نه، می‎ترسیدند فرار کنم، مجبور شدم همان جا در قطار وضو بگیرم و نماز بخوانم، وقتی به دستشویی می‎رفتم می‎آمدند با تفنگهایشان پشت در دستشویی می‎ایستادند. گاهی با من بحث می‎کردند، می‎گفتند آقا شما از آب و هوای این کشور استفاده می‎کنید چرا به اعلیحضرت دعا نمی کنید، گفتم مگر آب و هوای کشور مال اعلیحضرت است، می‎گفت بله، من گفتم اگر امنیت را بگویی یک

ناوبری کتاب