سراغ گرفتم گفت: میخواهید با او ملاقات کنید، مرا بردند در یک اطاق، بعد او را با پای شل و مجروح آوردند و حدود یک ربع ساعت با او ملاقات کردم، او را به دوازده سال زندان محکوم کردند و در این اواخر مدتی هم او را در اوین در جمع ما آوردند.
من و آقای طالقانی هر یک به ده سال زندان محکوم شده بودیم، آقای هاشمی به سه سال زندان محکوم شده بود، آقای لاهوتی به چهار یا پنج سال، اما اعظم خانم را ابد داده بودند. وقتی برگشتیم به اوین آقای انواری این جریان را به عربی جور کرده بود و به صورت روضه با لحن میخواند: قال السید: این الرسولی ؟ این الرسولی ؟... خلاصه خیلی برنامه های خوشمزه ای آنجا داشتیم، حالا نگو اینها مخفیانه آنجا ضبط گذاشته اند و حرفهای ما را ضبط میکنند، این جریان را وقتی فهمیدیم که یک روز راجع به شهرهای قفقاز صحبت شد که هفده شهر قفقاز مال ایران بوده روسها آمده اند گرفته اند، حالا که بحرین را مطرح میکنند مال ایران است چرا شهرهای قفقاز را مطرح نمی کنند و مقداری روی این قضیه صحبت کردیم. فردای آن روز صبح عاشورا بود سرهنگ وزیری که رئیس آنجا بود آمد برای ما صحبت کند، اول یک مقدار حالت گریه به خودش گرفت، بعد گفت: من پول داده ام به سربازها و گفته ام امروز روضه بگیرند و عزاداری کنند، بعد بدون مقدمه گفت: آخه ما این شهرهای قفقاز را چطور میتوانیم پس بگیریم ؟ با این قدرت روسها ما با زور میتوانیم خودمان را نگه داریم !بالاخره از این مطالب فهمیدیم که صحبتهای ما به گوش اینها