صفحه ۱۰۱

می‎روند به آنها می‎گویند و لذا چیزی به آنها نمی گفتند ولی من و آقای هاشمی و دیگران مطالب و شکنجه ها و مسائل زندان را به آنها می‎گفتیم.

یک بار با من شخصا ملاقات داشتند که جریان آن به این صورت بود که ازغندی مرا خواست و گفت: افرادی از عفو بین الملل یا حقوق بشر (تردید از من است) آمده اند پیش اعلیحضرت و گفته اند ما با دونفر از زندانیان می‎خواهیم مصاحبه کنیم، یکی -گویا- یوسفی از کمونیستهای کردستان و دیگری شما از مذهبی ها، بالاخره مواظب باشید حیثیت کشور را حفظ کنید، مصلحت کشور را رعایت کنید و...، خیلی هم با خوشرویی و با التماس می‎گفت. من گفتم: من دروغ نمی توانم بگویم، شما بگویید آنها با فردی دیگر مصاحبه کنند، گفت: نه آنها دونفر را مشخص کرده اند و اعلیحضرت خودش دستور داده با این دونفر صحبت کنند و من از طرف اعلیحضرت برای شما پیام آورده ام؛ البته آنها خودشان از خارج کشور اسم ما دونفر را داشتند و عنایت داشتند که با ما مصاحبه کنند.

در ابتدا من فکر کردم اینها خودشان تنها می‎آیند ولی فردای آن روز که مرا خواستند دیدم ازغندی، دکتر جوان، ثابتی و چند نفر دیگر از کله گنده های ساواک نشسته اند، همه جلوی پای من بلند شدند، فردی هم که از خارج آمده بود اهل بلژیک بود، او یکی یکی سئوال می‎کرد -مترجم هم داشت - مثلا شما را برای چی گرفتند؟ من جواب می‎گفتم، آیا این اتهامات مورد قبول شما بوده یا نه ؟ و...، یکی یکی

ناوبری کتاب