4 - این وظیفه پیامبر(ص) بود که برای پس از خود چاره ای بیندیشد و برای تداوم حرکتی که آغاز کرده برنامه ای طرح کند و بر اساس آن عمل نماید. فرض اول باطل است. این فرض مستلزم انجام کار لغو و بیهوده ای است. آن همه زحمت و فداکاری و بعد رها کردن امور به حال خود منطقی نیست و با ادعای خاتمیت و با اصل فلسفه دین سازگار نیست.
فرض دوم نیز درست نیست؛ زیرا واقعیت تاریخی، خلاف آن را اثبات میکند.
اختلافات گاه خونین پس از رحلت پیامبر(ص) در امر زمامداری و امور سیاسی مسلمانان نشان میدهد که چنین بلوغ فکری در مسلمانان وجود نداشته است.
فرض سوم عملی نبود. چرا که همه امت بر روی یک شخص با توجه به خصلت های قبیلگی و رقابت های فامیلی اتفاق نداشتند و هر گروهی دنبال یک شخصی راه میافتادند. بگو مگوهای رخ داده در سقیفه خود بهترین شاهد بر این مطلب است؛ و میدانیم شخصی که در سقیفه با او بیعت شد، همه امت با او بیعت نکردند. به علاوه امامت تداوم نبوت و رسالت است و باید فردی شایسته برای چنان مقامی برگزیده شود؛ و برفرض مسلمانان مسؤول انتخاب امام بودند، آنان از کجا و چگونه تشخیص میدادند که چه کسی میتواند عهده دار آن امر خطیر شود.
ادعای شیعه این است که پیامبراسلام (ص) مانند هر فرد حکیم و خردمندی به فکر پیشبرد مقاصد خود به بهترین روشها بوده است و از این مسأله مهم و سرنوشت ساز غافل نبوده و حتی در مقاطع مختلف بر این مسأله تأکید کرده است؛ و چه به صورت کلی و چه تعیین اشخاص، به این موضوع توجه داشته است. صحت این ادعا را میتوان از گزارشهای تاریخی بر اساس همان ملاکهایی که هر گزارش تاریخی را بررسی میکنند، مورد توجه قرار داد.
آری، شواهد و ادله و قرائن فراوانی وجود دارد که پیامبراکرم (ص) به چنین مهمی میاندیشیده و برای آنها چاره جویی هم کرده است. او از خداوند درباره جانشینی اش فرمان گرفته و به آن عمل نموده است.