از آن جهت که ذاتا امری نادرست است مصلحت ذاتی ندارد. بنابراین وجهی برای آفریدن شر و بدبختی و فلاکت وجود ندارد.
3 - شر و خیر اموری نسبی اند؛ به این معنا که وقتی چیزی نسبت به چیز دیگری سنجیده میشود، تفاوتهایی به دست میآید که انسان از مقایسه میان آنها چیزی را شر و دیگری را خیر تلقی میکند. حال اگر فرض شود که هیچ انسانی در جهان وجود نداشت و نیازی به خلق امکانات برای انسان نبود، بالطبع جایی برای طرح فقر و غنا هم وجود نداشت و کسی نمی توانست با طرح کردن آنها بپرسد که چرا در عالم فقر وجود دارد؟ شر در جایی مطرح است که انتظار خیر در آنجا میرود.
هر شری در کنار خیر قابل طرح است؛ و چون خیری وجود دارد، نبود آن این تصور را به وجود میآورد که شر است، و شر خود حاصل وجود خیر میباشد. اصلا نمی توان جایی را در نظر آورد که شر بدون خیر وجود داشته باشد. شرور از لوازم خیرات است، و خود آنها منشاء خیر فراوانی اند.
4 - ماده که تشکیل دهنده عالم مادی است اقتضائاتی دارد. ماده برای تبدیل و تبدل و رشد و کمال باید جابجا شود. بدون جابجایی، هیچ رشد و کمالی در دنیا به وجود نمی آید. و اگر چیزی بخواهد رشد کند با تحولاتی همراه است. حرکت در ذات این جهان است و جهان به طور مدام رو به جلو است. جهان موجود، با ایستایی سازگاری ندارد. وقتی چیزی مدام در حرکت بود، طبیعی است که در جوانب آن اموری اتفاق میافتد که ممکن است به حسب ظاهر شر باشد. جهان طبیعت برای این که بتواند نقش خود را به درستی ایفا نماید، باید در حرکت باشد. در حرکت، چیزی از دست میرود و چیزی به دست میآید. آنچه از دست میرود، در نگاه جزئی و بی ارتباط، شر به حساب میآید. در حالی که در نگاه کلان و با نظر به مجموعه، عین خیر است. به حسب ظاهر تا شری تحقق پیدا نکند، خیری تحقق نخواهد یافت. اگر عوارض ماده بر او عارض نشود، دیگر او خاصیت ماده را ندارد؛ و وقتی عارض شد، با کم شدن و زیاد شدن روبرو است. این جاست که اتفاقاتی شر