آموختن نیاز داشته باشد. چنین چیزی از فهم عقلانی نیست، بلکه ناشی از دل و خواست و تمایل باطنی میباشد. خداخواهی در وجود انسان فطری است و نوعی جاذبه معنوی میباشد. یعنی انسان به گونه ای سرشته شده است که نمی تواند بدون عبادت زیست کند. از این رو میبینیم که همه مردم به شکلی به عبادت میپردازند، و این نشان میدهد که پرستش جزء سرشت و فطرت بشر است. یعنی بشر فطرتا گرایش دارد به این که خود را به چیز مقدس و پاک و بزرگ نزدیک نماید. این گرایش در همه انسانها وجود دارد. با دقت در روحیات انسان درمی یابیم که انسان دوستدار حسن و کمال است و در دوست داشتن کمال، در حد معین و محدودی توقف نمی کند و کامل ترین مرتبه از هر کمالی را طالب است. او شیفته کمال مطلق است و به هیچ مرتبه ای از کمال بسنده نمی کند و همواره خواهان مرتبه کامل تری است.
انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود، خواهان خدا و متمایل به او آفریده شده است. در انسان خداجویی، خداخواهی و خداپرستی به صورت یک فطرت نهاده شده است. فطرت خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلی و کمال مطلق از طرف دیگر. در نهاد و فطرت بشر هم گرایش به خدا وجود دارد و هم شناخت حضوری و بی واسطه به ذات پاکش؛ به این معنا که بشر بدون یادگیری در عمق باطن به خوبی مییابد که به وجود متعالی کامل قائم به ذات تعلق خاطر دارد و تحت علم و تدبیر و ربوبیت او به رشد و تربیت و کمال میرسد؛ و این همان مرحله اول هدایت است که به طور تکوینی در نهاد انسانها قرار داده شده است. این مرحله از هدایت اجمالی است و هدایت تفصیلی توسط عقل و شرع انجام میگیرد.
شناخت خدا فطری است؛ زیرا هر تمایل و گرایشی مستلزم وجود نوعی التفات و آگاهی به چیزی است که انسان به او گرایش دارد. وقتی احساس درونی انسان این باشد که به خدا گرایش دارد، ضرورتا باید از او شناختی داشته باشد؛ وگرنه گرایش