مرد زندیق ساکت شد. آنگاه امام به او فرمود: اگر سؤالی داری بپرس. هشام بن حکم به عبدالملک گفت: نمی خواهی بعدا خدمت امام صادق (ع) برسی ؟ مرد مصری از این کلام هشام ناراحت شد. امام به او فرمود: از طواف که فارغ شدیم نزد ما بیا. مرد زندیق پس از اتمام طواف به خدمت امام رسید. حضرت به او فرمود: آیا زمین بالا و پایینی دارد؟
- آری.
- آیا به پایین زمین رفته ای ؟
- نه !
- میدانی زیر آن چیست ؟
- نمی دانم، ولی گمان میکنم که زیر آن چیزی باشد.
- آیا به آسمانها صعود کرده ای ؟
- نه !
- آیا میدانی که در آنجا چیست ؟
- نه !
- آیا به مشرق و مغرب رفته ای و دیده ای که پس از آنها چه چیزی هست ؟
- نه !
- کار تو عجیب است. نه به مشرق و نه به مغرب رفته ای و نه از زیر زمین خبر داری و نه به آسمان رفته ای و نه از آن خبر داری، در عین حال انکار میکنی که چیزی در آنجاها وجود داشته باشد! آیا هیچ عاقلی چیزی را که نمی داند و به آن پی نبرده انکار میکند؟
- هیچ کس تا به حال با من چنین سخن نگفته بود.
- آیا هنوز در تردید هستی که این سخن درست است ؟
- شاید چنین باشد.
- هیچ وقت جاهل حجت بر عالم نیست. ای برادر مصری ! دقت کن که چه