صفحه ۱۱۰

مرد زندیق ساکت شد. آنگاه امام به او فرمود: اگر سؤالی داری بپرس. هشام بن حکم به عبدالملک گفت: نمی خواهی بعدا خدمت امام صادق (ع) برسی ؟ مرد مصری از این کلام هشام ناراحت شد. امام به او فرمود: از طواف که فارغ شدیم نزد ما بیا. مرد زندیق پس از اتمام طواف به خدمت امام رسید. حضرت به او فرمود: آیا زمین بالا و پایینی دارد؟

- آری.

- آیا به پایین زمین رفته ای ؟

- نه !

- می‎دانی زیر آن چیست ؟

- نمی دانم، ولی گمان می‎کنم که زیر آن چیزی باشد.

- آیا به آسمانها صعود کرده ای ؟

- نه !

- آیا می‎دانی که در آنجا چیست ؟

- نه !

- آیا به مشرق و مغرب رفته ای و دیده ای که پس از آنها چه چیزی هست ؟

- نه !

- کار تو عجیب است. نه به مشرق و نه به مغرب رفته ای و نه از زیر زمین خبر داری و نه به آسمان رفته ای و نه از آن خبر داری، در عین حال انکار می‎کنی که چیزی در آنجاها وجود داشته باشد! آیا هیچ عاقلی چیزی را که نمی داند و به آن پی نبرده انکار می‎کند؟

- هیچ کس تا به حال با من چنین سخن نگفته بود.

- آیا هنوز در تردید هستی که این سخن درست است ؟

- شاید چنین باشد.

- هیچ وقت جاهل حجت بر عالم نیست. ای برادر مصری ! دقت کن که چه

ناوبری کتاب