البته ایراد اصلی که این صاحب نظرها دارند به ولایت فقیه برمی گردد. میگویند اصل ولایت فقیه با جمهوریت و دموکراسی سازگار نیست، میگویند به هرحال حکومت میتواند ولایت فقیه باشد ولی دیگر نمی تواند جمهوری و دموکراتیک باشد.
این ایراد وقتی پیش آمد که آقایان آمدند کلمه "مطلقه" را هنگام بازنگری و در بحبوحه فوت امام اضافه کردند. من با این که خود از بنیانگذاران تئوری ولایت فقیه در مجلس خبرگان اول بودم به "ولایت مطلقه" رأی ندادم، برای این که قبول نداشتم.
ولایت فقیه در نوشته ها و کتابهایم هست ولی مطلقه نیست. ولایت از آن فقیه است چون وقتی کسی میخواهد بر طبق موازین اسلام حاکمیت داشته باشد باید آگاه به موازین اسلام باشد یعنی فقیه باشد. ما در مجلس خبرگان مثال میزدیم میگفتیم در شوروی سابق چون میخواستند کشور را بر اساس نظریه مارکسیسم اداره کنند آن که ایدئولوگ بود سرکار میآوردند تا بداند موازین مارکسیسم را چطور پیاده کند، حالا وقتی که بناست جمهوری بر طبق موازین اسلام در کشور باشد باید حاکم کسی باشد که کارشناس موازین اسلام است، و قرآن هم میگوید: (هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون) آیا عالم و غیر عالم با هم مساوی اند؟ قرآن میگوید: (أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أمن لا یهدی الا أن یهدی) کسی که به حق هدایت میکند سزاوار است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که خودش باید هدایت شود. معنای ولایت فقیه همین حد است که ولی فقیه بر طبق موازین اسلام حکومت کند، نه این که در همه کارها دخالت کند. سیاست خارجی، اقتصاد، فرهنگ و... هر یک خودش باید متخصصینی داشته باشد تا طبق مصلحت نظام کار کنند. این درست نیست که یک نفر همه کاره باشد.
بنابراین منظور از ولایت فقیه این بود که یک فقیه کارشناس مسائل اسلامی در رأس باشد چون بناست کشور بر اساس موازین اسلام اداره شود. آیت الله خمینی به همین اعتقاد داشت و بیش از این هم نمی گفت.
به نظر شما دلیل این صحبت ها که در مورد حکومت اسلامی - به جای جمهوری اسلامی - گفته میشود و نظریه کشف شدن ولی فقیه چیست ؟
این حرفها بی اساس است.