جمهوری اسلامی نیز میخوانیم: "حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست، و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است، و هیچ کس نمی تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد".
البته این یک امر طبیعی است که مردم پس از پذیرش اسلام و توجه اسلام به مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی طبعا حاکمیت بر اساس موازین اسلامی را پذیرا باشند.
اما در رابطه با گسترش تفکر جدایی دین از حکومت - و به تعبیر دیگر سکولاریزم - لازم است به دو عامل مهم توجه شود:
الف - پیچیدگی امر حکومت در زمان معاصر و فقدان تجربه حکومت دینی: متأسفانه نه رهبر فقید انقلاب و نه سایر متصدیان و نه ملت مسلمان ایران هیچ کدام در مورد تشکیل حکومت دینی تجربه عملی نداشتیم و لذا بسیاری از اصول و محورهای مهم آن به طور کامل بررسی و تحقیق و تبیین نگردید.
ب - عملکرد نادرست برخی از متصدیان: به دلایلی که فعلا درصدد بیان آنها نیستم عملکرد حکومت دینی در نظر مردم ما خوب و مطلوب جلوه نکرد و متصدیان در مرحله اجرا و عمل اهداف انقلاب و شعارهای اصلی آن را فراموش کردند.
به نظر اینجانب دو عامل فوق مهمترین دلیل زمزمه جدایی دین از حکومت میباشد، وگرنه هرکس به منابع دینی و ابواب مختلف فقه اسلامی مراجعه نماید حکومت را جزو بافت اسلام مییابد. در مسائل مربوط به قراردادها و روابط اجتماعی و حقوقی و اقتصادی و جزائیات کمتر مسأله ای است که آخرالامر به حاکم یا امام مسلمین ارجاع نشده باشد.
متأسفانه همان دو عامل در اصل گرایش به دین نیز جریان دارد، زیرا هر دین و آیینی - هرچند متصل به منبع وحی و کتاب آسمانی باشد - اگر به شکل منطقی و معقول و مطابق با پیشرفت زمان و نیازهای جوامع بشری تبیین نشود، و در مرحله