افراد فاسق باید متصدی شوند؛ و تصدی فقها و دیگران نسبت به این قبیل امور لازم الاجرا از باب انتصاب و منصب نیست، بلکه از باب تکلیف لازم شرعی میباشد، هرچند این قبیل تکلیف با مرتبه ای از ولایت ملازم است.
از مطالب گذشته نتیجه میگیریم که نسبت به تصرفات فقیه در امور سیاسی و اجتماعی مسلمین سه احتمال وجود دارد:
اول: اینکه فقیه عادل از ناحیه ائمه معصومین (ع) برای اجرای این امور نصب شده است، و ولایت و مشروعیت او به انتصاب از بالاست.
دوم: اینکه ولایت او به انتخاب از ناحیه امت است و ادله وجوب وفای به عقد و عهد دلیل مشروعیت او میباشد، و طبعا حدود ولایت او از نظر مدت و کیفیت و حدود اختیارات تابع نحوه انتخاب اوست.
سوم: اینکه منصب ولایت را قبول نکنیم بلکه بگوییم از باب تکلیف شرعی بر او واجب و لازم است امور زمین مانده لازم الاجرا را انجام دهد.
اینجانب در کتاب "دراسات فی ولایة الفقیه" هم ادله انتصاب و هم ادله انتخاب را به نحو تفصیل ذکر کرده ام، و بالاخره - به نظر من - دلالت ادله انتصاب قابل مناقشه است و طبعا ادله انتخاب تقویت میشود، و منصب ولایت از ناحیه مردم به او اعطا میشود و یا تصدی امور از باب تکلیف بر عهده او میباشد.
بنابراین انتصاب فقیه از ناحیه ائمه معصومین (ع) قطعی و ضروری نیست و منکر آن یا تشکیک کننده در آن کافر و مرتد نمی باشد، و حتی اصل ولایت فقیه به عنوان یک منصب نیز از مسائل ضروری نیست و مسأله ای است اختلافی.
به علاوه اگر ولایت فقیه به انتصاب است - چنانکه برخی آقایان اصرار دارند - قطعا برای عصر غیبت حضرت ولی عصر(عج) فرد خاصی به اسم و رسم تعیین نشده، و آیه و حدیثی راجع به فرد خاص وارد نشده، بلکه حکم انتصاب - بنابر این فرض - روی عنوان "فقیه عادل واجد سایر شرایط" جعل شده است و همه فقهای عادل واجد شرایط مشمول آن میباشند؛ بنابراین اصرار بر ولایت فرد خاص و نفی ولایت سایر فقها درست نیست، منتها اگر یکی از آنها نسبت به کاری اقدام کرد دیگران در این کار حق مزاحمت نسبت به او را ندارند؛ و خبرگان منتخب مردم فقط میتوانند شهادت