بخوابند، من گفتم: "آقا جسارت است نماز صبحتان را قبل از وقت خواندید دوباره بخوانید!"
در زندان گاهی افراد ناباب را برای اذیت کردن در جمع ما میآوردند و بالاخره زندان بود و همه میساختیم، در اواخر ایشان را به زندان قصر منتقل کردند و افراد ما بتدریج آزاد شدند و از جمع ما فقط من و آقای لاهوتی مانده بودیم. روزی مرا نزد تیمسار مقدم در ساواک بردند و او خیلی احترام کرد و گفت: "من مدت پنج سال در ساواک نبودم و فعلا ریاست ساواک به عهده من گذاشته شده است، من در بررسی پرونده ها دیدم که شما و آقای طالقانی در زندان هستید نزد شاه رفتم و به او گفتم: درست نیست آقایان محترم در زندان باشند و ایشان دستور آزادی شما را دادند" من گفتم: آقای لاهوتی هم با ما در زندان است، و او دستور داد پرونده آقای لاهوتی را بیاورید تا ایشان را نیز آزاد کنیم، و بالاخره در هشتم آبان 1357 من و آقای طالقانی آزاد شدیم، و مرا خودشان محترمانه شبانه به قم آوردند؛ و از طرف مرحوم امام که در پاریس بودند یک پیام خطاب به من و یک پیام خطاب به آقای طالقانی فرستاده شد.
نقل شد هنگامی که مرحوم طالقانی در مسجد هدایت نماز میخواندند و مسجد ایشان پایگاه انقلاب و مبارزه بود روزی شخصی به ایشان میگوید: آقا من آمده ام خدمت شما مسلمان شوم، ایشان پرسیده بود مگر تو چه دینی داری ؟ آن فرد جواب داده بود من بهائیم، آیت الله طالقانی گفته بود بیخود آمدی مسلمان شوی برو همان بهائی باش. آن شخص خیلی جا خورده بود، بعد ایشان فرموده بود اگر میخواهی مسلمانیت مثل ما باشد بهائی باشی بهتر است، برای اینکه حداقل آبروی اسلام را نمی بری، ولی اگر میخواهی مسلمان واقعی شوی بسیار خوب.
پس از پیروزی انقلاب مرحوم آقای طالقانی فعالانه در صحنه بودند و در مراحل حساس از جمله در جریان کردستان ایشان فعالیت چشمگیری داشتند تا بالاخره اولین نماز جمعه تهران به امامت ایشان اقامه شد، و برای مجلس خبرگان قانون اساسی نیز انتخاب شدند ولی متأسفانه در اثنای مجلس خبرگان به عالم بقا رحلت نمودند و همه خاندان و دوستان و علاقه مندان را عزادار کردند.
اعلی الله مقامه الشریف و حشره مع اجداده الطاهرین.