صفحه ۹۲

دیگر آمیخته است، بلکه رتبه وجودی آنها از بدن و اعضای آن بالاتر است. آری، روح و روان انسان با این که در هیچ جای بدن جای نگرفته و در آن حلول نکرده است و زیر چاقوی تشریح قرار نمی گیرد - زیرا تشریح بر روی ماده انجام می‎شود و روح مجرد بالاتر از ماده است - با این حال تدبیر بدن و همه جهازات و دستگاههای آن زیر نظر روح است و از آنها برای تکامل خود بهره می‎برد، و اگر آنی توجه خود را به طور کلی قطع نماید از ادراکات و فعالیتهایی که به وسیله بدن انجام می‎شد اثری باقی نخواهد ماند.

چشم به قدرت روح می‎بیند، و گوش به قدرت روح می‎شنود، و اگر روح از آنها جدا شود چشم نمی بیند و گوش نمی شنود؛ ولی روح جسم نیست که در آنها نفوذ کرده باشد نظیر نفوذ روغن در دانه های روغنی، بلکه از سنخ ماده نیست، ولی به آنها احاطه دارد و آنها را اداره می‎کند نه احاطه جسمی بلکه احاطه تدبیری، همچنین است سایر اعضای بدن در فعالیتهای خودشان؛ و اگر انسان بمیرد در آن اول همه اجزای بدن باقی اند ولی آنچه آنها را اداره می‎کرد از آنها قطع علاقه کرده است، پس روح مکان و جا ندارد ولی همه جای بدن به وسیله آن اداره می‎شود و ملاک شخصیت و هویت انسان همان روح اوست.

و از شناخت روح می‎توان خدا را نیز تا اندازه ای شناخت "من عرف نفسه فقد عرف ربه" [هرکه خویش را شناخت خدای خویش را

ناوبری کتاب