دیگر آمیخته است، بلکه رتبه وجودی آنها از بدن و اعضای آن بالاتر است. آری، روح و روان انسان با این که در هیچ جای بدن جای نگرفته و در آن حلول نکرده است و زیر چاقوی تشریح قرار نمی گیرد - زیرا تشریح بر روی ماده انجام میشود و روح مجرد بالاتر از ماده است - با این حال تدبیر بدن و همه جهازات و دستگاههای آن زیر نظر روح است و از آنها برای تکامل خود بهره میبرد، و اگر آنی توجه خود را به طور کلی قطع نماید از ادراکات و فعالیتهایی که به وسیله بدن انجام میشد اثری باقی نخواهد ماند.
چشم به قدرت روح میبیند، و گوش به قدرت روح میشنود، و اگر روح از آنها جدا شود چشم نمی بیند و گوش نمی شنود؛ ولی روح جسم نیست که در آنها نفوذ کرده باشد نظیر نفوذ روغن در دانه های روغنی، بلکه از سنخ ماده نیست، ولی به آنها احاطه دارد و آنها را اداره میکند نه احاطه جسمی بلکه احاطه تدبیری، همچنین است سایر اعضای بدن در فعالیتهای خودشان؛ و اگر انسان بمیرد در آن اول همه اجزای بدن باقی اند ولی آنچه آنها را اداره میکرد از آنها قطع علاقه کرده است، پس روح مکان و جا ندارد ولی همه جای بدن به وسیله آن اداره میشود و ملاک شخصیت و هویت انسان همان روح اوست.
و از شناخت روح میتوان خدا را نیز تا اندازه ای شناخت "من عرف نفسه فقد عرف ربه" [هرکه خویش را شناخت خدای خویش را