صفحه ۷۶

خود می‎داند ذات خود را نیز می‎یابد؛ بلکه ذات خود را در رتبه پیش از ادراکات و حرکات می‎یابد، به گونه ای که اگر فرضا از آسمان و زمین و بدن و اعضا و جوارح خود غفلت کند و در خود فرو رود باز ذات خود را می‎یابد - و به اصطلاح به ذات خود علم حضوری دارد و خود ذات برای خودش حاضر است، و حقیقت علم حضوری برای عالم معلوم است - پس اگر ذات او یک سلول خاص می‎بود می‎بایست آن سلول خاص با همه خصوصیاتش برای او حاضر باشد و خودش خودش را بیابد، در صورتی که چنین نیست. و به شکل قیاس منطقی می‎گوییم: "من ذات خود را می‎یابم، من هیچ سلول خاصی را نمی یابم" نتیجه می‎دهد: "ذات من سلول خاصی نیست".

به علاوه اگر بر سطح یک ماده صورتها و نقش های گوناگون پیاپی وارد شوند، با ورود صورت دوم صورت اول هویت و تمایز خود را از دست می‎دهد، در صورتی که ما می‎بینیم این همه صورتها و معناهای گوناگون از مسیرهای مختلف بر صفحه ذهن ما وارد می‎شوند و همه از یکدیگر متمایز و جدا باقی خواهند ماند، پس معلوم می‎شود که هویت واقعی انسان که همه مدرکات را از مسیر ابزارهای مختلف دریافت می‎کند از سنخ ماده نیست. وانگهی پس از ثبوت این معنا که عامل همه ادراکات و حرکات در انسان یک واحد حقیقی است، طبعا باید از سنخ ماده نباشد؛ زیرا جسم، واحد حقیقی نیست چون دارای اجزایی است که همه از یکدیگر غایب اند.

ناوبری کتاب