میبینید و سپس کلی انسان را که به وسیله قوه عاقله ادراک شده بر او تطبیق میکنید، و یا کلی درخت را از او سلب میکنید و میگویید: "این مرد انسان است" یا: "این مرد درخت نیست".
حالا من از شما سؤال میکنم آیا ممکن است ادراک کننده محمول غیر از ادراک کننده موضوع باشد، و بدون این که این دو تصور در یک محل متمرکز شوند تصدیق و حکم به اتحاد یا سلب پدید آید؟! قطعا جواب منفی است. چرا؟ زیرا کسی که یک مفهوم را بر موضوعی حمل و یا از آن سلب میکند و حکم به اتحاد یا عدم اتحاد آن دو میکند، باید هر دو را یافته باشد تا بتواند بین آنها حکم و قضاوت کند. پس باید همه مدرکات ما - هرچند سنخشان مختلف و قوا و ابزار ادراکشان نیز متفاوت است - در یک جا و نزد یک واحد حقیقی متمرکز شوند، و آن واحد حقیقی همه را بیابد و سپس بین آنها قضاوت کند به ایجاب یا به سلب. "القاضی لابد و ان یحضره المقضی علیهما".
و نیز ما در بند "ح" چگونگی ارتباط قوای تحریکی را با قوای ادراکی توضیح دادیم، و گفتیم در هر کار و حرکت اختیاری و ارادی که از انسان صادر میشود از جمله مقدمات آن کار، تصور آن کار و تصور نتیجه آن و تصدیق به مرتب شدن آن نتیجه است، و به دنبال آنها شوق و اراده و حرکت عضلات پدید میآید؛ پس عامل ادراک و عامل حرکت هر دو یک واحد حقیقی است و آن خود انسان میباشد، و قوای مختلف و عوامل مادی ابزاری بیش نیستند.