هر حقیقتی اگر صرف و خالص باشد و با ضد خود آمیخته نباشد قهرا نامتناهی است؛ مثلا اگر خطی را فرض کنیم که غیر از عنوان خطیت که عبارت از امتداد طولی است هیچ نداشته باشد و فقط خط باشد قهرا نامتناهی است، زیرا اگر خط متناهی باشد خط صرف نیست بلکه خط است به اضافه دو حد و نهایت، و معنای حد خط عدم امتداد آن است از مرز معین. پس خط نامتناهی فقط امتداد است ولی خط متناهی امتداد آمیخته با غیر خود یعنی عدم امتداد میباشد. یا مثل نور خالص که نامتناهی است، چون نور متناهی نوری است محدود و آمیخته با غیر خود. همچنین است وجود صرف که آمیخته با نیستی نمی باشد، یعنی هیچ نحو عدم و نیستی در آن راه ندارد و قهرا نامتناهی میباشد؛ زیرا وجود متناهی وجودی است آمیخته با عدم و نیستی، و به تعبیری دیگر وجودی است ناقص و ضعیف؛ و معنای نقص و ضعف، نداشتن کمال درجات مفروض بالاتر است و این نقص و ضعف ناشی از معلولیت است.
ولی بالاخره هستی با این که یک حقیقت است دارای درجات و مراتب گوناگون میباشد(رفیع الدرجات ذوالعرش) سوره غافر (40)، آیه 15 و هر مرتبه ضعیف جلوه ای از مرتبه بالاتر است، تا برسد به مرتبه ای که غیر از جهت وجود عنوان دیگری ندارد؛ یعنی وجود و هستی نامتناهی است و عدم و نیستی و کاستی به هیچ وجه در آن راه ندارد،"فاقد کل مفقود"، دعای ماه رجب چون چیزی غیر از هستی نیست تا هستی را بتواند