‏"راهی که باید تا پایان پیمود" از : آقای عبدالله مهتدی


راهی که باید تا پایان پیمود
"عبدالله مهتدی "
 آیت الله منتظری در ابراز مخالفت هایش با خشونت های دهه شصت در میان پایوران نظام جمهوری اسلامی تقریبا کاملا تنها بود و نه از میان روحانیت و روشن فکران حکومتی ، نه از دولت مردان ، و نه حتی از میان آنان که بعدها تحت عنوان اصلاح طلبان از زیاده روی های رژیم شکوه آغاز کردند، کسی به حمایت اش برنخاست . او که با شروع جنبش دموکراسی خواهی اخیر ایران صراحتا و با شهامت به دفاع از مردم و حقوق آن ها برخاست در ماه های پایانی عمر بسیاری از تابوهای نظام جمهوری اسلامی را شکسته و خطوط قرمز آن را درنوردید، بی آن که به عقاید دینی خود خیانتی کرده باشد.

بامداد بیست و نهم آذرماه خبر فوت آیت الله منتظری در ایران و همه جهان پخش شد. مرگ او، همان طور که انتظار می‎رفت ، واکنش های گسترده ای را در جامعه ، در میان موافقان و مخالفان نظام حاکم و در طیف وسیعی از گرایش های متفاوت برانگیخته و همگان را به ارزیابی و سنجش نقش وی در تاریخ سیاسی معاصر ایران واداشته است . [ . . . ] 
منتظری خود از بنیان گذاران نظام جمهوری اسلامی و از واضعان و شارحان نظریه ولایت فقیه بود، اما چندان طول نکشید که با عملکرد نظامی که خود به جد در شکل گیری اش کوشیده بود اخلاقا در تناقض افتاد. او که به اصول و ارزش های اخلاقی انسانی پای بند بود و در نظام دینی و ولایت فقیه جامعه ای آرمانی را جستجو می‎کرد، به زودی دریافت که خود این نظام به مظهر شر و فساد و خباثت و جنایت تبدیل شده است . او که خود در مجلس خبرگان قانون اساسی به دفاع فقهی از نظریه ولایت فقیه پرداخته و راه را از لحاظ نظری برای عروج استبداد مذهبی کامل گشوده بود، به زودی با عملکردهای این نظام و خشونت ها و نقض های فاحش حقوق بشر که وجدان اش را آزار می‎داد، از در مخالفت درآمد. این مخالفت و واگرائی طی سال ها چندان پیش رفت که سرانجام و در ماه های آخر حیات خود اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه را کاملا رد کرده و از دیدگاه مذهبی از مظاهر بارز شرک خواند. منتظری حتی از لحاظ شخصی و اخلاقی از این هم پیش تر رفته و بابت نقشی که در بر سر کار آوردن این نظام ستم گر ایفا کرده بود از مردم پوزش طلبید.

منتظری در دهه شصت ، که به درست نام دهه وحشت بزرگ به خود گرفته است ، زبان به اعتراض نسبت به شکنجه و خشونت و بد رفتاری با زندانیان سیاسی و اعدام های گسترده گشود و تلاش کرد با انجام اقداماتی که اکثرا هم پنبه هایش از سوی حافظان راستین نظام دوباره رشته می‎شد، به اصلاح وضع بپردازد و چه بسا جان هائی هم که از مرگ رهانید. ضمن همین تلاش ها او در نامه هائی که به خمینی نوشت وی را به انجام اعمالی که "روی رژیم شاه را سفید کرده است " متهم کرد. همین کافی بود تا گردونه ماشین جهنمی نظامی که ادعای اولوهیت می‎کرد و در عمل میدان تاخت و تاز ریاکاران و مال اندوزان و شکنجه گران شده بود او را نیز درنوردد و به عنوان ساده لوحی که نمی داند "مصلحت نظام " را چگونه باید حفظ کرد بی رحمانه از قدرت کنار زند و درهم بکوبد. بعدها هم پس از اعتراض به صلاحیت "ولی فقیه " بعدی که دیگر نه کاریزما و اتوریته معنوی و نه اعتبار دینی خمینی را داشت ، برای مدت پنج سال نیز در حبس خانگی نگاه اش داشتند.

طرفه این که طردکنندگان و تحقیرکنندگان او، صاحبان قدرتی که زمانی در اوج نخوت او را به خاطر اعتراض به بی عدالتی های حاکمیت به خیال خود برای همیشه به دست فراموشی و انزوا می‎سپردند، اکنون در حضیض ننگ و بدنامی ، رانده و طرد شده ، در حصر خودساخته "بیت " خویش دارند از شدت انزوا به خفگی دچار می‎شوند و با چنین وضع رقت انگیزی است که دیر یا زود باید صحنه را ترک کنند و حال آن که این اوست که به یمن جنبش دموکراسی خواهی و ضد استبدادی که چشم های میلیون ها را بر روی واقعیت این رژیم گشوده و آن ها را به بازبینی کل تاریخ این نظام رهنمون شده است ، در قلوب مردم جای خود را باز کرده است . همین افلاس اخلاقی و انزوای کشنده سردمداران حاکمیت است که وادارشان ساخته برای نجات خود به صحنه سازی سوزندان عکس بنیان گذار نظام جمهوری اسلامی روی آورند و حال آن که با این کار در واقع دارند آخرین بقایای حرمت خمینی در میان پیروانش را نیز به حراج می‎گذارند.

برخلاف خمینی که [ . . . ] فقدان وفا و عهد را لازمه "حفظ نظام " می‎دانست و آن را به فرهنگ غالب در جمهوری اسلامی تبدیل کرد، منتظری برعکس سادگی و صداقت و شهامت اخلاقی را ارزش های آرمانی خود می‎دانست و آن جا که نظریه ولایت فقیه خود او با این ارزش های ساده و در عین حال بنیادی انسانی در تناقض افتاد، او نظریه را به سود ارزش های انسانی وانهاد. انسانیت و ارزش های اخلاقی انسانی در نظام جمهوری اسلامی چنان گوهر نادری است که همگان وجودش را نزد ایشان ، که انصافا کم هم نبود، به راستی مغتنم شمردند. اقبال و احترام همگانی به منتظری بیش از آن که الزاما نشانه موافقت با عقاید ایشان باشد، به معنای ارج گذاشتن به هنجارهای اخلاقی و رفتارهای اوست .

منتظری در ابراز مخالفت هایش با خشونت های دهه شصت در میان پایوران نظام جمهوری اسلامی تقریبا کاملا تنها بود، و نه از میان روحانیت و روشن فکران حکومتی ، نه از دولت مردان ، و نه حتی از میان آنان که بعدها تحت عنوان اصلاح طلبان از زیاده روی های رژیم شکوه آغاز کردند، کسی به حمایتش برنخاست ، سهل است که اکثرا با تحقیر و توهین و محدودیت ها و حصرش هم صدا شدند; و اگر در آن موقع نه جزو گردانندگان یا تاییدکنندگان آن حرکت ، دست کم جزو خاموشی گزینان عافیت طلب بودند. اما منتظری که با شروع جنبش دموکراسی خواهی اخیر ایران صراحتا و با شهامت به دفاع از مردم و حقوق آن ها برخاست ، هرگز شخصیت های اصلاح طلب را که امروزه با جنبش سبز تداعی می‎شوند مورد شماتت علنی قرار نداد، هرگز برخوردهایش را شخصی نکرد و ستم هائی را که بر خود رفته بود ملاک تعیین سیاست هایش قرار نداد، بلکه بزرگی کرده و آنان را با گذشت و دل سوزی در پناه حمایت معنوی خود پوشش داد و برای آنان و جنبش نیز از دیدگاه مذهبی خوراک نظری تأمین نمود و به این ترتیب آنان را بدون هیچ فشاری بلکه با رغبت و نیاز خودشان به تدریج به دوستان و مریدان و پیروان خود بدل کرد. بدین سان او نیز انتقام خود را گرفت ، اما نه با به دل گرفتن های شخصی بلکه با آتش زدن به خرمن استبداد، آن طور که شایسته هر خردپیشه سیاسی است .

منتظری در ماه های پایانی عمر خود از نفس های گرم جنبش دموکراسی خواهانه و مردمی نیروئی تازه یافته و با وجود کهولت ، با صراحت و شفافیتی بیش از پیش در نقد ولایت فقیه آستین بالا زد و با [ . . . ] شرک خواندن اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه ، با انتقاد از خود و پوزش اش از مردم به خاطر وضعی که خود را در خلق آن سهیم می‎دانست ، با نقد و نفی محاکم فرمایشی و شکنجه ها و زندان های جمهوری اسلامی ، با بی اعتبار اعلام کردن اعترافات به زور گرفته شده و اکثرا دروغین و محاکم فرمایشی متعاقب آن ها، با به رسمیت شناختن حقوق شهروندی و آزادی برای همه و نفی خودی و غیر خودی یعنی یکی از پایه های اصلی بقای نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام آپارتاید مبتنی بر اقشار ممتاز مافوق مردم ، با به رسمیت شناختن حقوق شهروندی بهائیان ، با دفاع از حقوق زبان های مادری گوناگون در ایران ، با اصل قرار دادن رأی مردم به عنوان مبنای مشروعیت حکومت ها، با تقدس زدائی از خمینی در معرکه گردانی اخیر رژیم کودتا و نتیجتا باز کردن راه برای یک بررسی عقلانی و مدنی بر سر این موضوع ، با اشتباه خواندن اشغال سفارت آمریکا و هم چنین با محکوم کردن اعدام احسان فتاحیان و دفاع از جان یک مبارز کرد که با کومه له هم تداعی می‎شد و شکستن تابوی دفاع از یک "محارب کرد"، یعنی کاری که هنوز هیچ کدام از رهبران جنبش سبز در داخل جرأت اش را نکرده اند، در واقع بسیاری از تابوهای نظام جمهوری اسلامی را شکسته و خطوط قرمز آن را درنوردید، بی آن که به عقاید دینی خود خیانتی کرده باشد.

متأسفانه منتظری چندان نزیست که کار را به آخر برد و به عنوان مرجعی که در خود توان نظری و شهامت اخلاقی کافی می‎دید یک سره جدائی کامل دین و دولت را اعلام کرده و به این ترتیب این گره کور فکری را برای موئمنان به تمامی بگشاید و نه در محدوده نخبگان بلکه در مقیاس اجتماعی نشان دهد که می‎توان دین دار بود و در عین حال از جدائی دین از دولت طرف داری کرد. اما نتیجه و میراث کار سال ها و ماه های اخیر او، بر متن جنبش بزرگ دموکراسی خواهی کنونی ایران و نیاز غیر قابل صرف نظر کردن جامعه ایران به حل معضل حاکمیت دینی ، بدون تردید در راستای خدمت به حل این عقده ناگشوده جامعه ایران خواهد بود. این راه را باید تا آخر پیمود.

فوت آیت الله منتظری را به فرزندان و بازماندگان و پیروان ایشان تسلیت می‎گویم .