‏"مظلومیت یک متفکر" از : آقای محسن عمادی


مظلومیت یک متفکر
"محسن عمادی "
 یک : صبح روز بعد از کودتای بیست و دوم خرداد است . می‎دانیم مهندس موسوی قرار است در دفتر روزنامه اطلاعات مواضع خودش را اعلام کند. با دوستان به چهارراه جهان کودک می‎رسیم . جمع کوچکی هستیم و پلیس ما را متفرق می‎کند. از خیابان های بالای چهارراه مسیرمان را کج می‎کنیم و شانه بالا می‎اندازیم و تصمیم می‎گیریم در حوالی کافه شوکا ناهار بخوریم و بعد در خیابان ها پرسه ای بزنیم ، ببینیم از مردم بخاری بلند می‎شود یا نه . در خیابان ولی عصر است که به اجتماع مردم می‎رسیم . شادمانه با همان شور سال های هفتاد و هشت از کنار پارک ساعی با جمعیت پیش می‎آییم . خیابان ولی عصر زیباتر می‎شود وقتی ماشین نیروی انتظامی از کثرت جمعیت ، ناباورانه پا به فرار می‎گذارد. امیدمان مسیر ونک تا حوالی خیابان بهشتی را ترانه خوان قدم می‎زند. باتوم ، گاز اشک آور، اولین تمرین مبارزه بدون خشونت با اسیری از گاردی های خشمگین ، آتش های خیابان تخت طاووس ، حمله بی امان کودتاچیان و مخفی شدن در ساختمانی که ما را پناه می‎دهد تا دمی که خیابان از قرق بسیجی ها خارج شود و دوباره دوستانمان را پیدا کنیم که از پنجره ای در طبقه دوم خون را به سنگفرش ببینیم .

بی اختیار از تاریخ مشروطه حرف می‎زنیم و از لیاخوف . از اینکه آخوندها، آن روزها یک غیرتی داشتند، حالا همه از ترس لال شده اند. تنها نام یک نفر در دایره استثنائات قرار داشت : آقای منتظری . نمی دانستیم که او پس از این همه فشار و آزاری که تحمل کرد، هنوز حاضر است از آرامش آخرین سال های زندگی اش بزند یا نه . اما، وقتی چشممان به فتوای ایشان افتاد، انگار خاطره علامه نائینی ، آخوند خراسانی و همه تاریخ مرجعیت مستقل شیعه با کلمات این پیرمرد هشتاد و هفت ساله از خود دفاع می‎کرد.

دو: همه دین ها با پرسش اساسی رابطه میان ایمان و خرد روبرو شده اند. از نبرد صفین تا جدال معتزله و اشاعره ، از شهادت حلاج و عین القضات تا کشتار فلاسفه و متکلمین ، تمام این تاریخ را می‎توان حول همین نسبت میان ایمان و خرد بازخوانی کرد. در این تاریخ ، خاکستر حلاج و کتاب های بسیار را به دجله ریخته اند. مشروطه نیز با این پرسش روبرو بوده است ، در رابطه میان دین و سیاست ، که دین از مقوله ایمان است و سیاست از مقوله خرد. ترکیب اضافی "جمهوری اسلامی " نیز قصد دارد این جدال تاریخی را در قالب مضاف و مضاف الیه حل کند و ایمان را صفت خرد جلوه دهد. راه حل نظریه پردازان این انتساب تاریخی در تجربه نسل ما شکست خورده است .

نظریه ولایت فقیه هم در آغاز شکلی از تهور دانشمندان سنتی ما بود که مثل بسیاری از نظریات علوم سیاسی ، هم در ساحت نظر و هم در عرصه عمل بی اعتباری خود را ثابت کرد. آیت الله منتظری یکی از اصلی ترین واضعین این ابتکار بی حاصل بود. یک دانشمند را نمی توان به خاطر تئوری اش مقصر دانست که دانش ، به خصوص آن جا که با انسان روبرو می‎شود پرمخاطره است . دانشمندان اما به نظریه هایشان ایمان دینی ندارند. یعنی کورکورانه ، برساخته خود را اطاعت و تعبد نمی کنند. دانشمندی که به تئوری خود ایمان دینی بیاورد، از اعتبار علمی ساقط است ، چرا که دانش با واقعیت محک زده می‎شود نه با اعتقاد دانشمند...

در مصاحبه دیدنی عمادالدین باقی با آقای منتظری ، ایشان بر همین تفاوت کلیدی انگشت می‎گذارند، آن جا که می‎گویند آقای خمینی نامه ها را نمی خواندند به آمار نامه ها کفایت می‎کردند در صورتی که به اعتقاد آقای منتظری ، باید نامه ها را سر تا ته خواند، حتی اگر فحش و بد و بیراه باشد. این تفاوت ، تفاوت میان یک قدرت مدار و یک دانشمند است ، قدرت مدار به آمار اکتفا می‎کند، فرد انسانی را نادیده می‎گیرد و انسان ها را به جمعیت تقلیل می‎دهد. دانشمند، از مشاهده فروگذار نمی کند و هرچه حتی اگر خلاف نظریه اش باشد را با دقت دنبال می‎کند. آیت الله منتظری از منظر توجهش به فرد انسانی است که به پذیرش و درک حقوق بشر می‎رسد و حقوق بشر را مقدم بر حقوق مومن فرض می‎کند، مسیری که در تاریخ کلام اسلامی باید پیش از مشروطه طی می‎شد تا فجایع این سال ها به پیش نمی آمد.

سه : گفتن از مظلومیت یک متفکر در تاریخ ویرانه ما، تکرار مکررات است . کدام متفکری در ایران ، آرام و بی خطر زندگی کرده است که ایشان استثنا باشند؟ در این سرزمین ، بساط جور، بی مهری و تکفیر همیشه جور بوده است ، هیچ وقت از رونق نیفتاده است . آن چه ایشان را از باقی علمای امروز ایران جدا می‎کند همین مخاطره تفکر است . تفکر، خطر می‎کند چرا که به دنبال حقیقت است و حقیقت خستگی ناپذیر است . جنبش سبز، صدای همین فرد انسانی است که در آمارها نادیده گرفته شده است . صدای فردی که رنجش را به نرخ دروغین تورم تقلیل داده اند و او را نخوانده ، شمرده اند یا حتی از قلم شمارش انداخته اند.

تردیدی نمی شود داشت که این آیت الله مهربان همراه ما در خیابان ولی عصر راهپیمایی آرام می‎کرد، در کوی دانشگاه کتک می‎خورد و در امیرآباد کشته می‎شد. او را هم ، نخوانده ، نشمرده ، به حاشیه ها رانده بودند، به حواشی ممنوعی که دیوارهای حسینیه اش را مردم مخفیانه می‎بوسیدند. جنبش سبز، یک جنبش اخلاقی و پاتولوژیک است . در تاریخ ویرانه های ما، آن چه از قلم افتاده است ، انسان است و انسان دشواری وظیفه است .

دشوار است که برای وظیفه ، شکوه حاکمیت را کنار بگذاری ، دشوار است که لب به اعتراض بگشایی ، در کشتار دهه ئ شصت ، در کشتار شصت و هفت ، در سیاه ترین ادوار تاریخی ما. هرچه برایت بافته اند را پنبه کنی و تحقیر و توهین را بخری و در دنج خود نیز طریق اعتزال و انزوا پیشه نکنی . اولین ملای سنتی باشی که اینترنت یاد می‎گیرد. کودکانه و شادمانه از دانش زبان انگلیسی ات ذوق کنی ، یعنی برای مردم دنیا، برای انسان ، خارج از مرزهای وطنت ارزش و اعتبار قائلی و می‎خواهی ارتباط داشته باشی . آن چه در این ویرانه ها از ما به سرقت برده اند، اخلاق ما بوده است . همین اخلاق ساده انسانی که توان دوست داشتن است و دوست داشته شدن . توان تحمل تنهایی ، تنهایی عریان و توان دشوار بر دوش بردن بار امانت . چنین است که ناگهان نسل ما با سرزمینی روبرو می‎شود، از قدرت مداران بی اخلاق ، روحانیون و دانشمندان بی اخلاق ، هنرمندان بی اخلاق و دلش برای تک و توک انسان هایی که در اوج اقتدار، از امانت انسانی خود، از وظیفه دست نکشیده اند تنگ می‎شود. برای پیکری که فردا تشییع می‎شود، پیکری که ما دیندار و بی دین ستایش اش می‎کنیم ، به خاطر همین خلق انسانی اش ، شجاعت اش و مهرش .

چهار: مادربزرگم همیشه دعا می‎کرد: "پسرم ، عاقبت به خیر شوی ." به آیت الله منتظری که فکر می‎کنم ، حقیقت دعای مادر بزرگم را لمس می‎کنم . خیابان های ایران ، تا پیروزی جنبش سبز، یعنی تا روزی که اخلاق و ارزش فرد انسانی به مدار شهر برگردد، از مبارزه تهی نخواهد بود. این ایام ، حجتی بوده است بر همه کسانی که وظیفه ای را بر گرده خویش احساس می‎کنند تا سکوت پیشه نکنند. شاید فردا، روحانیتی که استقلال تاریخی خود را از دست داده است ،در کنار قلب مهربانی که به خاک سپرده می‎شود با خود عهد کند که از دخمه سکوت و اعتزال بیرون بیاید و مهربانی و وظیفه پیشه کند. به این امید سر به بالین می‎گذارم ، شاید خیابان ولی عصر در روزهای نیامده ، زیباتر شود که "زیباترین کودکانمان هنوز بزرگ نشده اند، زیباترین روزهایمان را هنوز ندیده ایم و زیباترین واژه هایمان را هنوز برای هم نگفته ایم ".