صفحه ۸۹

کشف رمز شهربانى قمامام خمینى در آئینه اسناد شهربانی، ج3، ص 110. تاریخ وصول:51043 تاریخ اصل: 4/10 شماره: 3545/5 تیمسار ریاست محترم اداره اطلاعات

طبق اظهار روز گذشته اطلاع حاصل شد که طلاب قصد دارند بعدازظهر در مدرسه فیضیه اجتماع و برخلاف مصلحت مملکت سخنرانى ایراد نمایند و عده‌اى از طلاب ناراحت نیز مسلح به کارد و چاقو و غیره می‌باشند. علیهذا پیش‌بینی‌هاى لازم معمول و مقارن ساعت 15 که مشاهده شد طلاب به طور غیر عادى به داخل مدرسه هجوم آورده و اجتماع آنها رو به افزایش است، بلافاصله از ورود غیرطلاب به داخل مدرسه جلوگیرى و عده‌اى مأمور مسلح روى پشت بام مدرسه گمارده شد و چون طلاب خود راتحت تسلط کامل مأمورین دیدند، تغییر روش داده، آقایان شیخ على مشکینى و منتظرى و نورى اصفهانى که از مدرسین حوزة علمیه قم هستند، پیرامون لزوم وحدت نظر طلاب صحبت و در ساعت 17 طلاب با آرامش متفرق و هیچ گونه گفتار خلاف و یا بی‌نظمى رخ نداده، استحضاراً معروض. در پى تبعید آیت‌الله خمینی، آیت‌الله منتظرى و دیگران اعتقاد داشتند خانة امام نباید خالى بماند: "وقتى که امام را گرفتند براى اینکه خانه امام خالى نباشد شاگردان ایشان وظیفه خود می‌دانستند که اطراف حاج آقا مصطفى جمع شوند و خانه امام را خلوت نگذارند، بالاخره ایشان پسر امام بود و بعلاوه مرد فاضل و عاقل و متدینى بود و اهل هوى و طالب مقام نبود، حاج آقا مصطفى هم با اسکورت راه افتاد خانه آقاى گلپایگانى و آقاى شریعتمدارى و آقاى مرعشى به عنوان استمداد که آنها را به حرکت بیندازد، من او را بر این کار تشویق می‌کردم. دستگاه دید حاج آقا مصطفى دارد فعالیت می‌کند، ما خانه امام را پر می‌کردیم، می‌گفتیم حالا لازم است خانه امام خالى نماند که آنها بگویند اینها را شکست دادیم، خانه امام از آن وقت که خود امام بودند بیشتر شلوغ می‌شد، ما وظیفه مان می‌دانستیم برویم آنجا، بالاخره حاج آقا مصطفى را هم بازداشت کردند و بردند گویا زندان قزل‌قلعه تهران و پس از 57 روز ایشان را موقتا آزاد کردند تا با خانواده اش خداحافظى کند و برگردد و چون برنگشت دوباره او را بازداشت کردند و فرستادند ترکیه نزد والدشان. آن وقت پرداخت شهریه امام براى ما خیلى مهم بود، سعى کردیم به هر شکل شده شهریه امام را تامین کنیم، راه افتادیم این طرف و آن طرف تهران و جاهاى دیگر از افراد مختلف پول می‌گرفتیم که شهریه ایشان داده شود. آقاى حاج آقا شهاب اشراقى(داماد امام) و آقاى حاج شیخ محمدصادق تهرانى و آقاى حاج شیخ على اکبر اسلامى تربتى(پدر خانم آقاى مروارید) خانه امام می‌نشستند و آنجا را اداره می‌کردند. در این اثنا آقاى اشراقى را هم به همدان تبعید کردند؛ آنها می‌خواستند خانه امام از هم بپاشد ولى ما نمی‌گذاشتیم، ما حتى المقدور سعى خودمان را می‌کردیم"، همان، ج 1، ص252؛ و همچنین براى اینکه کم کم داشت نام امام ترک می‌شد براى زنده ماندن نام ایشان جلسه‌اى در فیضیه تشکیل می‌شود: "پس از اینکه مدتى از تبعید امام گذشت کم کم نام و یاد ایشان هم داشت متروک می‌شد، ما براى زنده نگاه داشتن قضیه و نیز به عنوان اعتراض به دستگاه پیشنهاد کردیم یک جلسه‌اى در مدرسه فیضیه گرفته شود، در آن جلسه اول بنا بود بعضى از فضلا منبر بروند که گویا راى آنها را زدند، در نتیجه آقاى حسین نورى و آقاى مشکینى و من منبر رفتیم. تا آن موقع من مدرس بودم و در حوزه کسى مرا به عنوان منبرى نمی‌شناخت، جمعیت زیادى هم جمع شده بودند و در تایید صلوات می‌فرستادند، پشت بام مدرسه فیضیه هم از نیروهاى شهربانى پر شده بود، اسلحه هاى خود را طورى گرفته بودند مثل اینکه می‌خواستند الان ما را به رگبار ببندند، آنها با این کارها می‌خواستند رعب و وحشت ایجاد کنند. ابتدا آقاى نورى یک منبر کوتاه رفت؛ آقاى مشکینى هم یک منبر عربى، فارسى و ترکى رفت، چون در حوزه قضیه ترک و فارس مطرح شده بود و فارسها به آقاى شریعتمدارى اعتراض می‌کردند که شما کوتاهى می‌کنید و تقریبا داشت جنگ ترک و فارس شروع می‌شد، ظاهرا آقاى کروبى و بعضى دیگر در اعتراض به آقاى شریعتمدارى نقش داشتند و در حوزه عکس العمل پیدا کرده بود، آقاى مشکینى می‌خواست در این اثنا جنگ ترک و فارس راه نیفتد و یک ارتباطى بین افراد ایجاد نماید و دفاعى هم از آقاى شریعتمدارى شده باشد؛ بالاخره آقاى مشکینى هم یک منبر این جورى رفت. بعد من رفتم منبر و خطبه امام حسین(ع) در تحف العقول را خواندم، گفتم من منبرى نیستم اما به عنوان وظیفه این خطبه را براى شما می‌خوانم، آن وقت به مناسبت مضامین خطبه راجع به امر به معروف و نهى از منکر صحبت کردم و گفتم: حوزه علمیه قم که روح الله در آن نباشد روح ندارد، اکنون حوزه یک پیکر بى روح است، روح خدا باید در حوزه باشد، چرا ساکت نشسته اید، خمینى باید برگردد!جمعیت هم صلوات می‌فرستادند؛ بعد گفتم: وظیفه همه است که ساکت نمانند، مجارى الامور بید العلماء بالله الامناء على حرامه و حلاله و شما وظیفه خود را ترک کرده اید و براى همین است که شکست می‌خورید. خلاصه منبر را تمام کردم و آمدم پایین، جمعیت اطراف مرا گرفت و از طریق کتابخانه مدرسه فیضیه مرا فرارى دادند؛ چند شب هم به منزل نرفتم تا بعدا آبها از آسیاب افتاد. البته آن وقت مرا نگرفتند ولى این منبر جزو پرونده من شد و بعدا که مرا بازداشت کردند از انگیزه تشکیل این جلسه و مطالب آن سخنرانى بازجویى می‌کردند"، همان، ص253ـ252؛ وهمچنین درس‌هاى حوزه به تعطیلى کشیده می‌شود "به عنوان اعتراض به تبعید امام تصمیم گرفتیم چند روز حوزه را تعطیل کنیم، در همین رابطه جلسه گرفتیم که جلسه اول آن منزل من بود، جلسه بعد منزل آقاى مشکینى بود. در این جلسات بعضى با تعطیل درسها مخالف بودند و بعضى موافق، ما می‌خواستیم حوزه را تعطیل کنیم و منعکس کنیم که این تعطیلى به عنوان اعتراض به تبعید امام است. در این جلسات اکثر مدرسین حوزه بودند، شب دوم که منزل آقاى مشکینى بودیم بنابر این شد که برویم منزل مراجع و از آنها بخواهیم درسهاى خود را تعطیل کنند. آن شب بنا شد من و آقاى فاضل لنکرانى و آقاى محمدى گیلانى و حاج آقا مهدى حائرى تهرانى برویم منزل آقاى شریعتمدارى، ما چهارنفر رفتیم منزل آقاى شریعتمدارى. هفت هشت نفر از علماى تبریز هم دور آقاى شریعتمدارى بودند، من هم به عنوان سخنگو تعیین شده بودم؛ پس از سلام و احوالپرسى به آقاى شریعتمدارى گفتم: آقاى خمینى در تبعید است بالاخره بایستى یک اقدامى کرد، حالا کارى از ما برنمى آید ما به نظرمان آمده که چند روز حوزه را به عنوان اعتراض تعطیل کنیم. در آن ایام علیه دارالتبلیغ آقاى شریعتمدارى اعلامیه‌هایى پخش شده بود و در ذهن ایشان این بود که محمد ما در این اعلامیه‌ها دست دارد، بالاخره با اینکه ایشان مرد حلیمى بود آن شب یکدفعه عصبانى شد و گفت: بله آنجا نشسته اید براى خودتان تصمیم می‌گیرید، می‌خواهید بیایید عقایدتان را به ما تحمیل کنید، آن زمان گذشت که آقایان مدرسین می‌آمدند عقایدشان را به ما تحمیل می‌کردند ـ مثل اینکه می‌خواستند بگویند ما آن وقت مجبور بودیم نظرات شما را اجرا کنیم، حالا دیگر اجبارى نداریم ـ من اصلا این جور چیزها را حرام می‌دانم، این کارها که نظم را به هم بزند من حرام می‌دانم. گفتم: ما که نیامده‌ایم از شما استفتاء کنیم که حرام می‌دانید یا حلال، این درسهایى که شما خوانده اید ما هم خوانده ایم، ما که از پشت کوه نیامده ایم، این چه برخوردى است که می‌کنید؟! حاج آقا مهدى حائرى هم یکى دو کلمه گفت، بعد آقاى شریعتمدارى گفت: شما اگر راست می‌گویى جلوى پسرت را بگیر، این پسر شما علیه دارالتبلیغ ما اعلامیه می‌دهد؛ گفتم: من خبر ندارم، بر فرض هم پسر من اعلامیه داده باشد ربطى به من ندارد، آنچه ما می‌خواهیم به شما بگوییم این است که آقاى خمینى بالاخره مرجع تقلید است از قم تبعید شده و شما با ایشان هم دوره هستید بالاخره یک اعتراضى بکنید، و تعطیلى حوزه یک نوع ابراز انزجار از این کار است ما چیز دیگرى نخواستیم. بالاخره آن شب ایشان تند شد ما هم تند شدیم و زمینه بازداشت من هم تقریبا از همین جا شروع شد یکى از آقایان تبریز که آنجا بود نیز به من می‌گفت مزاحم آقا نشوید! فرداى آن شب آقاى شریعتمدارى رفته بودند براى درس و روى منبر گفته بودند: بله آمده‌اند به من تحمیل کنند که حوزه را تعطیل کنیم. ساواکیها هم مرتب اطراف خانه آقاى شریعتمدارى بودند و اوضاع بحرانى بود. دولتیها می‌دانستند که خبرى هست، جلسه خانه ما و جلسه خانه آقاى مشکینى به آنها گزارش شده بود. اینکه می‌دیدند مثلا بیست و سه چهار نفر از مدرسین جمع می‌شوند در منزل یک نفر، براى آنها مساله بود. رفتن ما به منزل آقاى شریعتمدارى هم از دید ساواک پنهان نبود؛ آقاى شریعتمدارى هم که با صحبت کردن خود سر درس مساله را آفتابى کرد و تقریبا خود را کنار کشید، ایام نزدیک عید نوروز بود و بالاخره روز عید آمدند مرا بازداشت کردند و پرونده من از اینجا شروع شد که شما می‌خواسته اید حوزه علمیه را به هم بزنید. ضمنا یادآور می‌شود آن شب براى رفتن به منزل آیت‌الله شریعتمدارى من و آقایان فاضل لنکرانى و حائرى تهرانى و محمدى گیلانى، و براى منازل آیات دیگر آقایان دیگرى تعیین شدند، و اینکه در برخى نوشته‌ها براى منزل آقاى شریعتمدارى نام آقاى هاشمى هم ذکر شده صحیح نیست و ممکن است وقتى دیگر بوده است. بعضى صحبت می‌کردند که کاپیتولاسیون یک امرمذهبى نیست، بنا شد اگر راجع به دین و مذهب کوتاهى و اهانتى شد ما اقدام کنیم و این مسائل مربوط به دین نیست. من از این مطلب خیلى عصبانى شده بودم و می‌گفتم اینها استقلال کشور ایران را زیر پا گذاشته‌اند و شما می‌گویید این امر مذهبى نیست! آنها می‌گفتند دولت می‌خواهد به مستشاران آمریکا مصونیت بدهد این چه ربطى به اسلام و دین دارد؟ مسائل مربوط به انجمنهاى ایالتى و ولایتى مربوط به مذهب بود اما این یک مساله سیاسى است و هیچ ربطى به ما آخوندها ندارد"، همان، ص255 ـ 254.

ناوبری کتاب