جنبه سیاسى دارند و اگر ما به نهضتمان جنبه سیاسى و حزبى بدهیم ما را مىکوبند و زمین مىخوریم، من با اینکه این آقایان را مىشناسم و آدمهاى خوبى هستند اما چون جنبه سیاسى و حزبى دارند ما نمىخواهیم بگویند نهضت ما وابسته به یک حزب خاصى است، ما از آن جهت که عالم دینى هستیم مىخواهیم وظیفه دینى مان را انجام داده باشیم، لذا من گفتم اگر ما خصوصى با اینها ملاقات کنیم یک بهانه مىشود براى دستگاه و ما را مىکوبند و مىگویند اینها یک حزب سیاسى هستند که مىخواهند در مقابل حکومت قیام کنند؛ من گفتم بسا آقایان نظریاتى قابل استفاده دارند، ایشان فرمودند نظریاتشان را بنویسند یا به شما بگویند و شما به من منتقل کنید؛ بالاخره من این قضیه را براى آیتالله حکیم گفتم، آقاى حکیم با تعجب گفتند عجیب، ایشان این جهات را هم رعایت مىکردند؟! گفتم بله. این معنا براى آقاى حکیم خیلى تازگى داشت، چون به ایشان گفته بودند که تیپ نهضت آزادى و کمونیستها هستند که آقاى خمینى را تحریک مىکنند و کار اینها جنبه دینى ندارد. بالاخره من سه ربع ساعت با آقاى حکیم صحبت کردم و ایشان هم دقیقا گوش مىداد، بعد آقاى حکیم بلند شد رفت، آقاى عمید گفت خیلى خوب شد که شما صحبت کردید، بالاخره آقاى خمینى را در ذهن آقاى حکیم جا انداختیم و به او شناساندیم.
چند دقیقه بعد یک سیدى که از علما و از حواریون آیتالله حکیم بود آمد نشست، ایشان آقازاده یکى از علما بود و از اطرافیان آقاى حکیم به حساب مىآمد، آقاى عمید من را به او معرفى کرد که بله ایشان آقاى منتظرى از شاگردان آقاى بروجردى و آقاى خمینى هستند، یکدفعه دیدم سید گفت: خدا لعنت کند انگلیسیها را خدا لعنت کند انگلیسیها را، یک روز یک سید جمال الدین افغانى درست مىکنند مىاندازند جلو، یک روز هم یک سید خمینى مىآید و روحانیت و دین و اینها را...، من گفتم سید این چه حرفهایى است که مىزنى؟! گفت نخیر شما نمىدانید، بالاخره دیدیم اصلا نمىشود با او مباحثه کرد، به آقاى عمید گفتم پاشو برویم.
این جور افراد پیش آقاى حکیم بودند و ذهن ایشان را مشوب مىکردند، بالاخره دستهاى مختلف این گونه جوسازى مىکردند، ولى من تا اندازه اى ذهن آقاى حکیم را روشن کردم". (س ش36)