صفحه ۲۷۴

در گذشت میزبان و سکونت در مسجد شهر

باز حادثه دیگری که چند شب بعد اتفاق افتاد فوت آقای حاج سید فخرالدین بود. یک شب فرماندار و چند تن دیگر در منزل حاج سید فخرالدین به دیدن ما آمده بودند، ایشان هم بود، فرماندار گفت شما راجع به ریش تراشی دلیلی دارید، من از روی مزاح گفتم بله، به یک طلبه ای گفتند چه دلیلی داریم که آدم باید ریشش را بگذارد؟ گفت قرآن می‎گوید: "و ریشا و لباس التقوی "! بعد دیگری گفت خدا می‎گوید: "ذلک خیر" یعنی لازم نیست ریش بگذارید، -خدا رحمتش کند- حاج سید فخرالدین آن شب خیلی خندید، و بر حسب ظاهر سالم بودند ولی دو ساعت بعدش بچه ها آمدند گفتند ایشان سکته کرد، همان شب در خانه شان ایشان سکته کرد و از دنیا رفت، تشییع جنازه مفصلی از ایشان کردند؛ ایشان سید محترمی بود از اهواز و جاهای دیگر زیاد آمدند. من هم خیلی ناراحت شدم که در خانه ایشان بودم و ایشان از دنیا رفت.

بعد از این جریان دیگر من در خانه ایشان نماندم،اثاثم را جمع کردم رفتم در مسجد، مسجد یک اطاق کوچک داشت، گفتم من در همین جا می‎مانم، در آن وقت آقای حاج شیخ محمد باقر رفیعی اراکی از طرف آیت الله گلپایگانی آنجا بود و آقای مسجد سلیمان محسوب می‎شد، آقای حاج سید محمد علم الهدای خراسانی هم به مناسبت ماه رمضان از طرف آیت الله گلپایگانی آمده بود آنجا منبر می‎رفت؛ آقای حاج سید محمد به آقای رفیعی گفته بود که فلانی آمده است در مسجد و درست نیست که ایشان آنجا باشد، بالاخره آمدند و اصرار کردند که مرا به منزل ببرند،من گفتم نه مزاحمت است و من در همین مسجد می‎مانم. شام و ناهارمان را با آقای علم الهدی در منزل آقای رفیعی می‎خوردیم و برای استراحت و خواب در مسجد بودم. البته یک همشهری هم آنجا داشتم آقای حسن خزائلی پسر مرحوم حاج قنبر که قبلا همسایه خانه ما بود و در شرکت نفت مقام بالایی داشت، ایشان هم گاهی اوقات می‎آمد مرا دعوت می‎کرد و به منزل خود می‎برد و خیلی با محبت برخورد می‎کرد، خلاصه حدود بیست روزی به این شکل بودم تا آمدند گفتند مدت تبعید شما که سه ماه بوده تمام شده و می‎توانید برگردید. جالب این که من در همان اول به تبعید خود اعتراض و به

ناوبری کتاب